در اینجا مینویسم:

googhnos.blogsky.com

خداحافظتون

گاهی فکر میکنم شرایط آدمهارا تغییر میده، میتونه از خودراضی و خودخواه کنه و گاهی صبور و گاهی...

تو این چند روز اتفاقات زیادی افتاد که نمیخواستم بنویسم و ننوشتم. اونهایی که با من بودن میدونن من برخلاف خیلی از وبلاگ نویسها که تعلق خاطری به صفحشون دارن، تعلق خاطری به صفحات مجازیم نداشتم و ندارم. حتی اولین صفحه ای که توش وبلاگ نوشتم را وقتی پاک کردم، ماهها بعدش یکی از دوستانم گفت اشتباه کردی و نگهش میداشتی ،ولی نمینوشتی. رفتم ببینم چرا این حر ف را زده با همون اسم و  آدرس یک نفر وبلاگ زده بود و نوشته بود منتظره برگردم سراغ وبلاگم و چون نرفته بودم،بسته بودم به فحش!!!!

اولین بار و آخرین بار از سرهمون اولین وبلاگ دوتا دوست خانم مشهدی را مشهد دیدم و تمام.میدونم وبلاگ نویسیم افتضاحه مثل همه زندگیم.زندگی پر از پرونده هایی هستن که باز میکنی و یکجایی میبندیشون. من همیشه سعی کردم تعلقات خاطرم خیلی کم باشه،شاید برای همینه که آدم سرد و بیروح و بی خاصیتی نشون میدم،شایدم واقعا هم هستم، نمیدونم. درهرصورت اومدم بگم اینجا، این اسم و این وبلاگ با تمام خوب و بدش تموم شد.چند مدتی  نمینویسم. گاهی سر میزنم ،اگر کارم داشتید برام نظر بزارید، مرسی که با خوندن مزخرفاتم همراهیم کردین،سعادتمند،شاد و سلامت باشید. خدانگهدارتون باشه.

چرندوپرند

امشب رفتم آزمایشگاه،چون ناشتا بودن لازمش نبود،برای همین شب رفتم . چقدرم بی انصاف خون ازم گرفت.سه تا شیشه خون پر کرد.دستمم تا نیم ساعت بعدش گز گز میکرد. اون چسبشم که آخر اومدم خونه و کندم پرخون بود.

اوممممم دلم براتون بگه، رفتم لباس تو خونه برا عیدم خریدم دوسایز بزرگتر:)) بعد رفتم مانتو فروشی که همیشه میرم، مانتوهاش آف داشت بخرم. که یک مانتوی فوق کوتاه چشمم را گرفت که مامانجان کاملا رایم را زدن:))) و نخریدم:(

دلم برای یک انسان بیوفای پرمشغله تنگ شده:))

دیروزمان

دیروز را میشه به دو دسته تقسیم کرد.صبحش خیلی کسل و بیحال بودم، ولی ظهرش یک تلفن فوق العاده و هم صحبتی با یک آدم فوق العاده و عزیز و پیاده روی زیربارون درحال صحبت با تلفن و نیش بازی که اصلا و ابدا بسته نمیشد،یکعالمه انرژی بهم داد برای یک بعدازظهر وحشتناک توی دندونپزشکی! که بمعنای واقعی کلمه وحشتناک بود.من از بوی خون حالت تهوع میگیرم، حالا دیروز تو دندون پزشکی دهنم پرخون بود و مدام عق میزدم، اعصاب دکتره بهم ریخت و آخر دعوام کرد:)) دکترم، دکتر پزشکی قانونی هم هست.یک خانمی که برای درست کردن دندونش رفته بود پیش یک دکتر بی مجوز و اونم خرابکاری کرده بود، حالا شکایت کرده بود. و اینقدر رو اعصاب دکتر من رفت و چیز گفت که اونم که از دست عق زدن های من به اندازه کافی کلافه بود، برای اینکه بهش بگه مقصرخودش بوده که رفته پیش دکتر بی مجوز ، وحشی شد و شونه های من را که روی تخت دندونپزشکی بودم ،محکم گرفت و کشید بالا و ول کرد و گفت ببین خانم من این خانم را نگرفتم بیارم ، بندازم رو تخت وبگم الی و بلا باید من دندونت را درست کنم، مقصرخودتی و..اینوسط من با دهن باز به دکترنگاه میکردم که تو این چندسال که من پیشش میرفتم یکبارم از این دیوونه بازی ها ازش ندیدم، این چرا اینطوری کرد؟!

حالا جالب اینجا بود که با اون خانمه دعوا میکرد و من همینطوری روصندلی رها شده بودم، وسط عق زدنهای بی پایانم، خمیازم میومد:))) خودم که خندم گرفته بوداصولی و مراقب بودم نخندم که بگن دیوونست:)))

بعدش رفتیم بنزین بزنیم که من به مسیول پمپ بنزین میگم ۳۰ تا نشنیده، طبق عادتم با انگشت عدد ۳ را نشونش میدم که آقاهه خنده کنان رفت بزنه که خواهرم میگه آبروی ما را که بردی تو، اینکارها چیه میکنی.با انگشت عدد نشون میدن آخه:)) گفتم از بس سرکار با انگشتام نشون میدم،برام عادت شده تازه رفت وگرنه صفرش را میخواستم با مشت نشوتش بدم:))))بعدش سه تایی رو گوشی آبجی کوچیکه لباس مجلسی میبینیم تا بنزین بزنه که آقاهه خندون میگه خانم زدم،برید بسلامت. منم چون حدس زدم لباسها را دیده،آبجی کوچیکه را دعوا میکنم میگم تو پمپ بنزین وقت نشون دادن این چیزاس:|| :)))

تازه یک چیزی جدیدا پیش اومده،مثلا وقتی با داداشم پشت تلفن حرف میزنم ادای من را درمیاره، این آقاهه تو پمپ بنزینم وقتی بهش گفتم مرسی،ادای من را درآورد و گفت مرسی!واقعا چرا؟!!!  :||



خصوصی۶

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.