گزارشی از پایان روز جمعه !

برای مانتوی جدیدم با خواهرهام رفتیم شلوار بخریم. تو همین گیر و دار خواهرم گفت بریم طبقه پایین پاساژ حراج مانتو زده ، ببینیم. رفتیم و بعد دوساعت گشت زدن و شروع کمر دردهای من ، خرید کردیم ! اومدیم از پله ها بیاییم بالا که خواهر کوچیکم جیغ زد وایسا ! من رو پله اول ، اون یکی خواهرم  نزدیک پله ها و خواهرکوچیکم که با کیف میزد تو کمر خواهر بزرگم ! نگو یک سوسک رو چادرش بود که سوسکه به جای پایین رفتن حرکت میکرد به سمت روی سر و خواهرکوچیکمم با کیف میکوبید تو کله خواهربزرگم تا سوسکه بیوفته !

دست بر قضا کیفش خیلی سنگینه ، حتی اگر خالی خالی باشه ! حالا فرض کنید این کیف الان پره یکی هم بکوبونه تو کلتون باهاش ! خواهر بزرگم چادرش را برداشت تکوند سوسکه افتاد و رفت رو کیف خواهرکوچیکه ، خواهرکوچیکم کیف را انداخت وسط پاساژ رو ی زمین ! سوسکه مرگ مغزی شد یک آقاهه هم بدو بدو اومد لهش کرد ! میخواستم بگم خدا قوت برادر

در طی این عملیات محیر العقول ما یک پاساژخلوت که همه فوتبال میدیدن را تبدیل کردیم به یک پاساژ شلوغ

---------------------

زنگ زدن برگردید خونه ، مهمون داریم ، نونم برای شام نداریم  ، نون بخرید !

خواهر کوچیکه را فرستادیم نون بخره  قبلش که کلی بحث کردیم چندتا بسته بخره ! که رای اکثریت بر دوتا بسته بود و من معتقد بودم باید سه تا بسته بخره ! آخر سر دوتا بسته خریده ! تو هربسته ای سه تا نون لواش! بهش میگم اینکه کمه ! گفت بسه ! دوباره بحث تا دم سوپری بعدی ایستادیم تا از جای دیگه نون بخره .

جلوی یک سوپری نزدیکهای خونه نگه داشتیم ، خواهر بزرگم که راننده هم بود با دقت زل زده به در سوپری ! میگم به چی نگاه میکنی؟! میگه این بچه چرا هنوز نرسیده به سوپری ؟! شلیک خنده بود توی ماشین ! چون بچه مورد نظر که خواهر کوچیکه باشه ، هنوز از ماشین پیاده هم نشده بودتازه پیاده شده شصتش را نشون میده یعنی یک بسته بخرم؟! منم دوتا انگشت  را نشون میدم یعنی دو تا بخر که شبیه علامت پیروزی شده بود سر همین قضیه هم یکعالم خندیدیم

--------------------

همین دیگه ! اینم گزارشی از روز جمعه من!

طلب صبر برای بازماندگان حادثه های حج امسال!

واقعا از ته دل تسلیت میگم به بازماندگان حاجی هایی که حالا به جای برنامه استقبال از حاجیشون ، باید به استقبال جسدشون برن.خدا اونها را رحمت کنه و صبر بده به چشم انتظارهایی که حالا به جای دیدن روی خندان حاجیشون ، باید با یک جسد سر کنند و براش مجلس ختم بگیرند به جای مجلس شادی.

توی محیط های مجازی ، متاسفانه شاهد برخی عکس العمل های نسبتا زشتی بودم .مثلا برخی نوشتن : " حقشونه " یا " خدا سزای آدمهای دو رو  را داد. " جدا این اظهار نظرها بقدری زشته که آدم خجالت میکشه.

برچه اساسی این حرف  را میزنید؟! بخصوص اونهایی که بار اولشون بود و برای انجام تکلیف الهی که واجب الحج بودن رفتن ، کی میگه حقشون بود؟! یا از سر دورویی رفتن و حالا پاسخ دورویی هاشون را به این شکل گرفتن؟! یعنی اونهایی که زنده موندن به قطع و یقین مومن حقیقی هستن؟! مگه شما نعوذبالله خدایی که حکم قطعی به دورو بودن صادر میکنید؟! یا شما با چه روحیه ای بزرگ شدید که اینقدر راحت میگید حقشون بود و سریع تبدیل میکنید این حادثه را به جک و بر سر این مسئله می خندید!

حتی لازم نیست مسلمان باشی ، کمی انسان که باشی باید از مردن این آدمها ناراحت بشی ، فقط کمی انسانیت لازمه ! همین !

یک درصد فکر کن به همه اون آدمهایی که چشم انتظار عزیزشون نشستن و حالا باید تو لیست اسامی داغدیده ها یک اسم ببینن و بعد به انتظار رسیدن یک جنازه باشن ! یکم منصفانه نگاه کنیم و یکم فقط یکم احساس داشته باشیم و خودمون را جای اونهایی که با اشتیاق زیاد رفتن و اونهایی که منتظرشون نشستن بزاریم ، قلبمون برای اندکی هم شده میسوزه.

اگر متنم کمی تند بود عذرمیخوام. ولی حقیقتا شنیدن برخی واکنش ها سنگین بود.خیلی سنگین و در عین حال زشت ! حداقل برای من زشت بود و غیرقابل تحمل.

بازم تسلیت میگم و از خدا برای بازمانده هاشون طلب صبر میکنم.

استرس

نمیدونم چرا همیشه نسبت به دوتا زمان استرس شدید دارم ! حتی اگر اونزمان ها اصلا ربطی توی زندگی من نداشته باشن !

یکیش اول مهر و روز بازگشایی مدارسه ! و دومیش ایام امتحانات ! یعنی در این دو زمان من بی نهایت استرس دارم و اصلا حالم خوب نیست ! شما راهکار ندارید بمن بدین؟!