تو چند روز گذشته عروسی یکی از اقوام پدری بود و باز خونه ما تبدیل میشد به کاروانسرایی برای اونهایی که از راه دور میان ! چون توی خونه ما بخاطر نوع برخورد مادر ، احساس راحتی بیشتری دارند و این مطلب را هربار بیان میکنن!
خوب عروسی که در کل بد نبود ! الان یکی دوسالی هست که دیگه تمایلی برای شرکت در مراسم های زنانه ندارم و هربار با تشرمادرجان راهی مجلس میشم ! اینجا هم که اینقدر از جانب فامیل تف مال شدم که حوصله ام سر رفت ! خیلی ها را هم به دست دادنی اکتفا کردم و اصلا محبت فامیلی شامل بغل و بوس ابراز نکردم! اول تا آخرم هی یک انگشت توی پهلوم فرو رفت که اخمهات را تو هم نکن ! درست بشین و...
آخرش هم که با قومی از فامیل اومدیم خونمون ! هنوز از شر اون مانتوی بلند و کرم های روی صورت و اون لباس و...خلاص نشدم که میگن بیا جلو مهمون ، کجا میری ؟! ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااا !!!!!!!!!!!! آخرش گفتم خودمو درست راست کنم میام ! مهمان ها هم که چونشون گرم شده بود ، نمیرفتن بخوابن و من رسما بینشون چرت میزدم ! عروس پسرعمم هم که عضو نسبتا جدید خانواده پدری محسوب میشه ، من را گیر آورده بود و اطلاعات کل فامیل را از من میکشید! تازه هربار اسم منو اشتباه میکرد و من مجبور به درست کردنش بودم!
تاااااااااااااااا دیشب دوازده بالاخره بعد خوردن شام و گپ با شوهر خواهرجان عروس ، گفتن دیروقته و راضی به رفتن شدن ! تا دو هم که جمع و جور کردن آثار باقیمانده طول کشید و تا بخوابم ، دو و نیم بود ! صبح بقدری خسته بودم که سرکار شیش و هشت میزدم ! اصلا نمیدونستم چی دارم میگم!هی هم یادم میرفت چی میگفتم و میپرسیدم ، چی داشتم میگفتم ! رسما همه میخندیدن و احتمالا فکر میکردن یک چیزی مصرف کردموقتی برگشتم خونه غش کردم و از دست رفتم تا غروبببببببببببببب! الانم خوابم میادا ! ولی اومدم به شما بگم چرا نبودم
ی سوالم بی جواب موند!
مگه عروسی بصرف شام نبود؟ که شام رو توی خونه شما خوردن!
قالب جدید هم مبارک
ببخشیدا !
عروسی پنج شنبه بود ، شام خونه ما روز جمعه میل کردن
متشکرم
پس مادرتون چه خانم و البته انسان خوبی هستنان شاءالله که سایه شون سالیان سال بالای سرتون باشه
چرا اخم کرده بودید حالا؟! البته فکر کنم میگفتن که قیافه تون رو درهم و ابروهاتون رو توی هم نکنید
"خلاص نشدم که میگن بیا جلو مهمون ، کجا میری ؟!"
پسر بزرگ مجرد نداشتن مهموناتون احتمالا؟!
کلا چه اینجا چه توی عروسی واسه خودتون میگفتن! میخواستن جلوچشم باشید
مگه عروسی بصرف شام نبود؟! :-؟
حالا اینا رو ولش کنید! چرا نبودید؟!!!
من مادرم فوق العاده مهمان دوستن و بهمین دلیل همه راحتن توی منزل ما !
حوصله نداشتم. در ضمن از داماد اون شب اصلا خوشم نمیومد ! حالا شاید دلیلش را بنویسم.
نه همه پسرهاشون مزدوج بودن
آره خانواده میخواستن ، من نمیخواستم
مهمان حبیب خداس اصلن مگه میشه دختر از پر چونگی خسته بشه در ضمن خدا قوت کد بانو
والا من که پرچونه نیستم مقسی
ع کاروانسرا آفرین ؛ همه اخبار حاشیه ای عروسی رو نوشتی برامون
مهم حاشیه است ، عروس که تکراریه