من بی اعصاب!

دوساعته صفحه یادداشت جدید را باز کردم تا از امروز بنویسم ! ولی ذهنم درگیره یک نفره که بعد از تقریبا سه روز یک پیام نیم خطی نوشته ! وقتی اینطوری مینویسه ، پشتش هزارتا حرفه ! آهای یکی که خودت میدونی ، من توضیح میخوام!همونجایی که اون نیم خط را نوشتی ، توضیحشم بنویس لطفا


وضعیت پوست صورتم خیلی خراب شده ! امشب خواهرجان را برداشتم و بدنبال دکتر آویزون نصف خیابونهای شهر شدم ! در نهایت یکی پیدا کردم که راضی شد برای هفته دیگه بهم وقت بده ! ولی چقدر ویزیتش گرون بود ! بیست و هشت هزارتومنچه خبره واقعا! یکی لطف کنه و برای من توضیح بده !

---------------

دیروز عید بود! اولاش خوشحال و خندان بودم. خبر فوت یکی از اقوام رسید و پشت بندش یک آدم...  که توی مراسم ختم بیشتر از حدش...خورده بود. دلم میخواد با دستهای خودم خفش کنم عوضی را !

------

فکر میکنم مشخص بود که اعصاب نداشتم. شرمنده.

میلاد پیامبر مهربانی مبارک:*

بمناسبت  تولد پیامبر ، مامان را برداشتم بریم بیرون بگردیم اینقدر این شیرینی فروشی های شهر را نگاه کردم و گفتم اهههههه اینجا را چقدر شلوغه که مامان دم یک شیریمی فروشی نگه داشتن ، گفتن اینقدر چشمهات را قلمبه نکن ، پیاده شو برات بخرم

پیاده شدیم و من تو شیرینی فروشی گشتم بزرگترین شیرینی های شکلاتیش را انتخاب کردم همین وسط مسطها ، یکمرتبه چشمم به استادم خورداونزمانها که استادم بود ، اینقدر مرد باشخصیت و فوق العاده ای از نظر اخلاقی بود که من بی نهایت بهش ارادت داشتم.روابطمون هم خیلی خوب بود ! حالا که دیدمش هعی گفتم برم جلو و بگم استادددددددددددددددددد

ولی چون به حریم خصوصی آدمها اعتقاد دارم ، جلو نرفتم ، ولی بطرزی تابلو ، بدیو بدیو بمامان جان وسط شیرینی فروشی میگم : ماماننننننننننن ، استادم ! آقای دکتر"ش" کلی تعریفش را کردم و اونم فهمیده بود یک شاگرد خنگ قدیمیش دیده  اونو

خیلی خوشحال شدم از دیدنش. برای من استاد خوبی بود. باسواد و بسیار خوش خلق ! امیدوارم هرکجا که میره و هست ، همیشه سلامت و موفق باشه

- شیرینی ها را خریدم ، اومدیم خونه . داداشم که دیده ، اولش که در جعبه بسته بود ،میگفت ، ما که خونمون پر از شیرینی بود ! بعد که در جعبه را باز کردم و خورده ، میگه: اصا عاشقتمممممممم ؛ حرف نداشتمنم گفتم بخور ، من از طرف پیامبر براتون خریدم از جیب مامان

------------------------

تولد پیامبر مهربانی را تبریک میگم به دوستانم و امیدوارم  شما برای من دعا کنید عیدی هام را از پیامبر بگیرم

من خرپفو

من نمیدونم چرا خوابم برعکس شده !شبها خوابم نمیبره و در عوض روزها خوابمبعد همیشه هم تنها که باشم توی خونه ، تمام در و پنجره ها را قفل میکنم و تاحد امکان نمیخوابم! چون اطرافمون از هرسمتی که فرض کنی ، ملت درحال انبوه سازی هستن ، از کارگرهای ساختمونی میترسم !

امروز که برگشتم تنها بودم ! چون ساعت برگشت بقیه را نمیدونستم اول گفتم درها را قفل کنم ! بعد گفتم نمیخوابم! نشون به اون نشون که نماز خونده و نخونده سرم را فقط گذاشتم روی متکا که مامانم اینا حدود یکساعت بعد از اینکه خوابیده بودم اومده بودن . گفتن هرچی در بهم کوبیدیم ، صدای تلویزیون بلند کردیم و...جنابعالی حتی توی جات جابجا هم نشدیحالا من میخندیدم و میگفتم اگر دزد میومد و خونه را بار میکرد و میرفت ، عمرا که من میفهمیدماونها هم میخندیدن و میگفتن بایدم بخندی ! خانم انگار کوه کنده که اینطوری به خواب عمیق میره

ولی خداییش وقتی بیدارم کردند ، هنوز خوابم میومد ! نهار که خوردم و دوباره زیر پتورفتم و سرم را روی متکا نگذاشته ، مشغول خروپف بودم. نمیدونم چرا اینقدر جدیدا خروپفو شدم

یک مشت اراجیف!

دیشب  با شوهرخواهرجان عروس بحث فردای شب یلدا بود که معلوم شد ، من نقش معتاد را سرکار بازی نمیکردم. همه همین بودن شوهرخواهرجان عروس میگفت که داشته کار میکرده و خیلی خوایش میومده که یکمرتبه همینطور که سرش پایین بوده ، چرتش میبره و  پیشونیش تق میخوره  روی میز و کبودی شده بود ، دیدنی البته از خواهرجان عروس شنیده بودم کبود شده ولی ندیده بودم

خواهرجان عروسم که اونروز توی محل کار جلسه داشتن و جلوی مدیرعاملشون ، خیلی شیک خوابش برده بوده و بعد از جلسه مدیرعامل صداش کرده بوده و نه گذاشته بوده و نه برداشته بوده ، بهش گفته بوده ، خانوم فکر کنم امروز را استراحت میکردید و نمیومدید بهتر بود

خلاصه که همه از سوتی های اونروزشون تعریف کردند و ما خندیدیم

------------------------------

یکی از دوستان بسیار قدیمی من ! به قدمت یک قرن ! فامیل شوهرخواهرجان عروس هست. صدالبته که شوهرخواهرجان عروس دراین مورد اطلاعی نداشت تا دیشب ! و دوستم خواسته بود سکرت بمونه ! ولی دیشب با سوتی که من دادم و توی آلبوم عکسهای قدیمی که آوردم سری عکسهای من و دوستم بود ، فهمیداینم از سوتی من بود، حالا اگر رفیقم بفهمه ، پوست منو میکنه

------------------------------------------

ما جزو کلان شهر نشین ها هستیم ! ولی دیشب نظریه ام که فقط به هر دلیلی ساکن این شهر که شدی ، همه جوره با ملت فامیل و آشنا درمیایی اثبات شد ! بصورت تار عنکبوتی با شوهرخواهرجان عروس فامیلیم! دیشب کشفیدم

یلدایی که گذشت!

در راستای یلدا ! طبق رسم ، شوهرخواهرجان عروس باید شب یلدایی می آوردن که خوب اینکار را طبق رسم انجام دادن و بعد از خوردنها ! رسیدیم به فال شب یلدا و باز طبق رسم خانوادگی ، خواهرجان عروس فال گرفتن!

من که با نیت همه ، نیت میکردم برای خودمیک نیت تکراری هم بیشتر نبود که هییییییییییی یک چیزی میگفت قنداب تو دلم درست میشد و در نهایت وقتی نوبت خودم شد ، نیتی برای آینده کردم که ، غزل فال و شاهدش کاملا باعث خنده حضار شد چون صحبت از عشق و عاشقی و وصال بود و هربیتی که خوندن ، ملتی باهاش هرهر خندیدن و منو دست انداختن و در نهایت سه نیمه شب رضایت به رفتن دادند ! منم که کلا سرکار مثل معتادهای خمار بودم ، یا خمازه کشیدم یا چرت زدم و هربار ملتی با این شیوه های رفتاری من خندیدندکلا مایه تفریح شدم امروز

باز هم یلداتون را تبریک میگم و عمری با عزت و سلامتی به درازای شب یلدا براتون آرزومندم