قاطی و پاتی نوشت های من!

خوب چون در مورد خاسگارهای عزیز پرسیدین براتون مینویسم

چون بنده کاملا زیر پوستی  ، هر دو خاسگار را حواله آبجی کوچیکه میکردم و خودم از زیرش در میرفتم و مامی نقشه ام را فهمیدن و سفت و سخت ایستادن که حرف نزن در نتیجه بنده در نقش  یک دختر سر بزیر و خوب در مقابل خاسگاران عزیز که گفتم هر دو را یکروز با ساعتهای مختلف بگید بیان ، من حوصله ندارم .رفتم مقابلشون !

ولی سر مراسم چایی آبرو ریزی براه انداختم که پشیمونشون کردم تا این لحظه

تازه حاج آقا از من کوچیکتر هم بود من قبلا مواضعم را اعلام کرده بودم ، که من خاسگار راه بدید نمیرمگوش نمیدن ، با یاری حق تعالی ، یکجوری میشه که خودشون پشیمون بشن و برن ، چون عروس اصلا زنیت نداره

------------------------------

با آبجی کوچیکه رفتیم بیرون که فرچه بخره برای رژگونش ! نزدیک مغازه لوازم آرایشی میگم ، اون برس رژگونه که میخاستی بیا از همین جا بخر. اینقدر خندیده توی خیابون که بگی چی. میگه خدایی اسم تو دختره ! برس را از کجا آوردی؟

-------------------------------------

رفته بودم جایی ، من تو قسمت اداری نشسته بودم که یک اقا پسری از در اومد تو ! بقدری از تیپی که زده بود خندم گرفت که بگی چی ! خدایی تیپ میزنه آدم باید درست بزنه!

یک سویی شرت سفید با لباس یقه اسکی مغز پسته ای با شلوار کتون سفید و کتونی های سبز مغز پسته ای ! با موهایی بسیار بلند که با ژل آشفتش کرده بود. مدل آشفته کردنشم اینطوری بود که من وقتی از خواب بیدار میشم ، بدون ژل موهام اون شکلی هست ! یعنی کلا هیچ مدل خاصی را تداعی نمیکرد. فقط بقول ما " بهم ور " کرده بود و رفته بودش

من هیچ وقت با شلوار قرمز و صورتی و سبز مغزپسته ای آقایون کنار نیومدم و هربار که میبینم ، کاملا خندم میگیره !

و یک چیز جالب دیگه که دیدم ، توی مغازه گلسر فروشی ، یا آقایی با چنان وسواسی تل برای خودش انتخاب میکرد که من ، فقط محو اون آقاهه بودم که با کمک فروشنده که دوستش بود ، میگفت این بهتره یا این یکی ! آخرشم دیدم  درمقابل اون من اصلا بهتره اسمم را توی تاریخ بعنوان یک  دختر حذف کنم ، چون آبروریز به تمام معنام

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.