خاطرات درهم

بچه که بودم ،فکر میکردم روزه بودن بمعنای گرسنگی و لبهای خشک شدست. برای همین تشنم که می د میرفتم سریخچال آب میخوردم ،بعد محکم دستمو میکشیدم رو لبهام که خشک خشک باشه.تازه بعد از این عمل دوباره حس تشنگی داشتم

۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

چند روز پیشها نماز میخوندم ، داداشم ایستاد تا بعد من سرسجاده نماز بخونه،اینقدر خمار خواب بودم که چادرنماز را از سرم برداشتم و میدم دستش میگم اینو سرت کن تا من سجده شکرم را بر و و پاشم

نظرات 1 + ارسال نظر
motahare سه‌شنبه 1 تیر 1395 ساعت 00:32 http://hshm.blogsky.com/

داغان بودیا!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.