امروز رفتیم اسم داداش کوچیکه را بنویسیم. چرا نسل جدید قدهاشون آب رفته؟!برام واقعارجای سواله!!!
دبیرستانی که داداش کوچیکه میره،اولین دبیرستانی هست که زمان رضاخان تو این شهر ساخته شده و میشه گفت تقریبا تمامی اجداد من توش درس خوندن.از اون مدرسه بزرگ چند هکتاری با اون باغ بزرگش ، کمتر از نصفش باقی گذاشتن و این دردناکه! خلاصه که جای همه دوستان خالی، اون سنگفرشهای قدیم و سقفهای گنبدیو در و پنجره های چوبی و قفلهای قدیمی ، واییییییی اصلا حسمو نمیتونم بگم که چطور با لذت چرخیدم و نگاه کردم و تصور کردم آدمهای مهم زندگی من تو این سالنها راه رفتن، تو این کلاسها درس خوندن و تو اون باغی که یکسری آدم بی لیاقت از بینش بردن چرخیدن و از درختهای میوه اش میوه خوردن و روی صندلی های سنگی کنار حوض قشنگش زنگ تفریحشون را گذروندن.
کاش آدمهای بالیاقتی بودن که از این گذشته پرافتخار محافظت میکرد، حیف و دوصد حیف که....
طبقه دومشم که داداش کوچیکه نزاشت برم ببینم و هعی غر زد که تو با این نیش بازت که نگاه کردی،تا همینجاشم آبرو من را بردی.بیا بریم که بخواهی بری بالا میکشمت:)))و چنین بود که فقط یک طبقه را عاشقانه دیدم و اومدم بیرون و باز هزاربار افسوس جایی را خوردم که...
جای تمام اون چیزای با ارزش ؛ یه تعداد خیلی زیادی پاساژ و چیزایی از این دست میسازن که اکثرا هم نه خوب جواب میدن نه مشتری جمع میشه براشون ؛ فقط اون ساختمونای جالب قدیمی محو و نابود میشن . همین تعداد مراکز تجاری هم که توی تهران و خیلی شهرای دیگه هست ؛ با این وضع فروش و وضع اقتصادی ملت ؛ از سر تهران و سایر شهرا زیاده ؛ ولی همچنان ساخت مراکز جدید ادامه داره !!!
واقعا یکی نیست بگه ، آخه چقدر! بسه دیگه.والا نزدیک خونه ما یک مرکز تجاری به چه بزرگی ساختن ،ولی بهاطر اجاره بهای گذون مغازه ها و خرید نکردن مردم، سه چهارمذ مغازه هاش خالی افتاده. دست برنمیدارن...
خیلی حیفه بخدا ؛ تموم نشانه های با ارزش قدیمو دارن محو میکنن
واقعا حیف و دوصد حیف که داریم همه چیز را فدای هیچ میکنیم:((
سلام
با شعر زیبای یک پدر برای دخترش به روزم