خرابکاری های دوران دانشجویی!

دوران دانشجویی یکبار با همین دوستم که رفته بودیم عرفه ، تصمیم گرفتیم کلاس نریم. کلاسمونم ساعت هشت صبح بود با مدیر گروهمون!ساختمون دانشگاه ما حالت دایره ای داشت با قطر بسیار زیاد که مثل زندانهای ساواک تهران، راهرو در راهرو بود!دو طبقه و هرکدوم از قسمتها آسانسور خودش را داشت. البته تا جایی که یادمه ، بالاخره نیتونستی خودت را وقتی گم میشدی برسونی به دم در، ولی با بگیر و ببند و در بزار و دیوار بکش مدیریت جدید دانشگاه، ظاهرا گم بشی ، بدبختی:)))

داشتم میگفتم ، قرار گذاشتیم نریم و بجاش بریم کتابخونه که طبقه دوم بود. من از راه پله کنار در ورودی ، قبل از رویت شدن توسط استاد راهمو کشیدم و رفتم کتابخونه!ولی دوستم که حس کارآگاه بازیش گل کرده بود، رفته بود تا تزدیک کلاس که همکف بود و روبروشم یک ستون بود، پشت ستون قایم شده بود و استاد را درحال صحبت با یک خانمی دیده بود. این سرک کشیدنها کار را به جایی رسونده بود که استاد مشکوک شده بود و بدون هیچ حرفی، وسط مکالمش، اون خانومه  را رها کرده بود، اومده بود سمت ستون  و رفیق منم که فرار را به قرار ترجیح داده بود. 

از اونطرف بچه ها که از قرار ما خبر داشتن و قرار بود بگن ما نیومدیم، به استاد موقع حضور و غیاب گفته بودن نیومدن، استادم گفته بود، چرا اومدن، دیدمشون!یکیشون با من قایم موشک بازی کرده تو سالن:)))) از اونطرف من هرچی نشستم تو کتابخونه ، از دوستم خبری نشد!رفتم تو حیاط دانشگاه پیداش کردم، ناراحت و غصه خورده !تعریف کرد چه گندی زده، حالا هم میخندیدم، هم دلداریش میدادم که یکمرتبه دیدم یک آدم آشنا از کنارمون رد شد!بله، درست حدس زدید، استاد بود که کلاس را زودتر تموم کرده بود و آبرو و حیثیت جفتمون وسط حیاط رفت :))))نتیجه اخلاقی داستان اینکه، درست از کلاس فرار کنید:)))

نظرات 3 + ارسال نظر
یادگار جمعه 26 شهریور 1395 ساعت 16:02 http://yadegari901019.blog.ir

... اولی من نبودم ولی ... دومی من بودم

آخ آخ شیطون شدینا!

... جمعه 26 شهریور 1395 ساعت 00:41

بیشتر از خرابکاری هاتون بگید بیشتر بخندیم!
من اون ... بالایی نیستم، من یکی دیگه م

ببخشید، ولی اسمتون چیه؟

... جمعه 26 شهریور 1395 ساعت 00:20

جالب بود

قابلی نداشت، فقط کاش اسم مبارک زا هم مینوشتید

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.