کتابفروشی

خواهرم داشت میرفت  بیرون ، بهش سپردم برام یک کتاب بخره ، اسم نویسنده را اشتباه گفتم ! هعی گفتم موضوع کتاب را بهش بگما ، آخرش گفتم مهم نیست ، اسم کتاب اینقدر معروفه که نیاز به گفتن موضوعش نباشه !

خواهرم یادش رفته بود اسم کتاب را ! اسم نویسنده را هم که من اشتباه گفتم ، هیچی دیگه فکر کنید تو کتابفروشی چه مخلوطی گفته بود که وقتی برگشت و عصبانی بمن گفت چرا اسم نویسنده را اشتباه گفتی و ماجرا را تعریف کرد ، من اینقدر خندیدم که اشک از چشمهام میریخت 

میگفت آقاهه یک ساعت دنبال اون کتاب توی کامپیوترش گشته و پیدا نکرده و در نهایت براساس حدس بهش گفته منظورتون که فلان کتاب نیست ، اونم ذوق زده گفته بود ، چرا همونه ! میگفت دستش را زد زیر چونش و گفت فعلا نداریم ، اونم که تا خونه بمن فحش داده بود

نظرات 1 + ارسال نظر
یادگار یکشنبه 9 آبان 1395 ساعت 00:08 http://yadegari901019.blog.ir

شما یا خودتون سوتی میدین یا بهرحال ی جوری نقش دارید در سوتی های اطرافتون

از بس که من نمکم:)))

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.