خواهرم داشت میرفت بیرون ، بهش سپردم برام یک کتاب بخره ، اسم نویسنده را اشتباه گفتم ! هعی گفتم موضوع کتاب را بهش بگما ، آخرش گفتم مهم نیست ، اسم کتاب اینقدر معروفه که نیاز به گفتن موضوعش نباشه !
خواهرم یادش رفته بود اسم کتاب را ! اسم نویسنده را هم که من اشتباه گفتم ، هیچی دیگه فکر کنید تو کتابفروشی چه مخلوطی گفته بود که وقتی برگشت و عصبانی بمن گفت چرا اسم نویسنده را اشتباه گفتی و ماجرا را تعریف کرد ، من اینقدر خندیدم که اشک از چشمهام میریخت
میگفت آقاهه یک ساعت دنبال اون کتاب توی کامپیوترش گشته و پیدا نکرده و در نهایت براساس حدس بهش گفته منظورتون که فلان کتاب نیست ، اونم ذوق زده گفته بود ، چرا همونه ! میگفت دستش را زد زیر چونش و گفت فعلا نداریم ، اونم که تا خونه بمن فحش داده بود
شما یا خودتون سوتی میدین یا بهرحال ی جوری نقش دارید در سوتی های اطرافتون
از بس که من نمکم:)))