نایب الزیاره دوستان بودم

جای همه دوستان خالی چند روزی مهمان امام رضا بودم. من برای شهادت امام رضا و عاشورا ، تاسوعا قبلا مشهد بودم ، ولی عید غدیر نه ! بعبارت بهتر هیچ عیدی مشهد نبودم !  بودنم روز عید غدیر توی حرم امام رضا را به فال نیک گرفتم و به این نیت که اینم عیدی من باشه !واقعا زیبا بود ، تزیین حرم ، من که حض وافری بردم.جای همه دوستان خالی !

از اونجایی که من بدون ماجرا جایی نمیرم ! شهر مشهد را هم بی نصیب نزاشتمداداش کوچیکم ، کلکسیون ماشین های کوچیک و دکوری داره ! اونم نه هر ماشینی ! بصورت حرفه ای ماشین انتخاب میکنه با هم رفته بودیم یکی از پاساژهای نزدیک محل اقامتمون که یک فولکس واگن خیلی خوشگل چشم منو گرفت ! بهش نشون میدم ، گفت خوشم اومد ! منم با اعتماد به نفس کامل رو کردم به آقای فروشنده و گفتم ، آقا این ژیان چنده؟! بیچاره فروشنده چقدر دنبال ژیان میگشت تا آخر فهمید من را چی میگم و...

چون این سفر با نیت تفریح بود ، بقول همشهری های ما خوش خوشک میرفتیم و شهرهای توی راه را هم دیدیم! یکی از اونها بسطام بود ، واقعا جای سرسبز با هوای عالی بودوقتی میخواهید برید تا محل دفن بایزید بسطامی را ببینید ، ورودی ، یک زنجیر هست که مردم تکونش میدن و وارد که میشی یک قران بالای سر در میبینی . ما که داشتیم وارد میشدیم من بدون اینکه فلسفه تکون دادن زنجیر را بدونم ، به شوخی به خواهرم گفتم ، اینجا که علم نداره که من تکون بدم و حاجت بگیرم ، پس زنجیرو تکون میدم زنجیر را تکون دادم و وارد شدم !

آقایی که راهنما بودن ، فلسفه تکون دادن زنجیر را اینطوری عتوان کردن که معنی پناه میده  و مردم اون را به رسم قدیم تکون میدن تا بگن به پناه اومدن ، یکسری چیز هم در مورد قران بالای سر در گفتن که  گوش نمیدادم و مثل بچه های شیطون از در و دیوارهای قدیمی و ستون چوبیش بیشتر خوشم اومده بود ، دایم در حال ورجه ورجه کردن بودم و آخرش آقاهه را کلافه کردم که دیگه توضیح نداد و گفت بسه ، سوال دارین بپرسین

فقط قبل از ورود به مشهد سرمایی خوردم دیدنی ! که چند روزی که اونجا بودیم ، بنده از گوش درد و گلو درد مردم!

سعی کردم برای دوستان دعا کنم که هرچیزی از خدا میخوان و به صلاحشون هست را بهشون بده ! فقط در مورد یک نفر هرچی ته دلم فریاد زد خودخواه نباش و اونچه که میخواد را از خدا براش بخواه ! ولی مثل قبل باز هم دلم رضایت نداد و خودخواهانه دعا کردم ، اون اتفاق و اون سفر را نتونه بره! متاسفم

شب اخری که من و مامان حرم بودیم ، مامان را کاشتم و وسایل را دادم دستشون و تا یکساعت بعد برنگشتم ، اینقدر که مامان به شدت نگران شده بودنوقتی برگشتم ، توبیخ شدم


این سفر را من از اول تابستان دلم میخواست و واقعا نسبت به هرکی میرفت حسادتی توی دلم بود ! اینقدر گفتم که مامان کلافه شدن و رضایت دادن با آبجی کوچیکه با یک تور مطمین بریم سفر ! ولی هر توری پیدا میکردم ، مامان میگفتن نه و خلاصه یک چیزی میشد که اصلا امکان رفتن نبود. در نهایت مامان گفتن دلم نیست که دو تا دختر بفرستم برن ! دلم شکست که نشد برم ، کلی تو دلم با امام رضا دعوا  کردم ! خیلی اتفاقی شوهر خواهرم در جریان خواسته من قرار گرفته بود ، خیلی اتفاقی تر یکی از دوستانش مشهد خونه داره ، چون خادم حرم هست و مدام در رفت و آمده ، مشهد خونه خریده ! شوهر خواهرم بهش گفته بود حاجی خونت را چند روزی میدی ما بریم؟! اگر نیاز داری یا قولی به کسی دادی ، بی تعارف بگو . برمیگرده میگه فقط بگو کی؟! شوهرخواهرم خبر میگیره و بهش میگه . میگه حله برو!

دوباره شوهرخواهرم میگه ، اگر قول دادی تعارف نکن ! یک جریان تعریف میکنه که صحت و سقمش پای خودتون !میگه شیخ بهایی وقتی سردر حرم را میساخته ، به بنا میگه دوتا از سردرها را بساز ، سومی را سه روز صبرکن تا بیام و بگم ! بنا میگه چشم. روز سوم میره و میبینه ساخته ، میگه ، مگه نگفتم نساز ! میگه تو گفتی ، منم نساختم ، شب اول خواب امام رضا را دیدم که گفت فرق نزار و بساز ! اعتنا به خوابم نکردم ، شب دوم به خوابم اومد و گفت مگه نمیگم بساز ! از خواب پریدم تصمیم گرفتم بسازم ! شیخ بهایی ناراحت برمیگرده و میگه ای وای برمن که میخواستم چکاری بکنم. بعد میگه میخواستم در سوم را جوری بسازم که جز شیعیان کسی از اون در نتونه وارد بشه !حالام حکایت خونه منه ، قسمت تو بوده که بری ، بیا و برو ! و به این ترتیب سفر من شروع شد و امام هشتم من را طوری طلبیدن که من روز عید حرم باشم و لذت وافری ببرم از عیدی بزرگی که گرفتم . امیدوارم قسمت هرکدوم از دوستانی بشه که دلشون میخواد برن.

نظرات 7 + ارسال نظر
یادگار یکشنبه 4 مهر 1395 ساعت 01:17 http://yadegari901019.blog.ir

میخوام خوشحال نشید! چه معنی داره موقع عزا خوشحال باشید؟!

خسیسید دیگه، خسیسسسس:)))

یادگار یکشنبه 4 مهر 1395 ساعت 01:10 http://yadegari901019.blog.ir

ان شاءالله اگه دفعه بعدی موقع عزا تشریف آوردید بگید تا آدرس شله بهتون بدم و برید تست کنید
نمونید! رد شید، خوبیت نداره

ادرس چلو مرغه را بدین، بیشتر خوشحال میشم:)))

یادگار یکشنبه 4 مهر 1395 ساعت 01:05 http://yadegari901019.blog.ir

شله باید بخورید، خیلی خوشمزه س...ما مشهدی ها که واسه ش کشته میدیم
آلتون بر وزن دالتون! من اینجوری یادم میمونه

ولی ظاهرش چنگی به دل نمیزنه! بالاخره شما مشدی هستین و غذای سنتی خودتون را دوست دارین، مثل خورشت بادام کردها که من دوست ندارم.اگرچه غذای گرون و مقوی هست
من موندم بین اینهمه اسم ، آلتون چیه؟!!!

یادگار یکشنبه 4 مهر 1395 ساعت 00:58 http://yadegari901019.blog.ir

یعنی زدید ضرب المثل رو داغون کردیدا!
اون نخودِ که توی دهن خیس نمیخوره نه آلو

"تو احمدآباد نزدیک زیست خاور" چی شد؟ شور بود که!

ان شاءالله
من که از خدامه شما دوباره زود بیاید تا همشهری هام تیغتون بزنن!

نخود به درد نمیخوره، آلو بهتره:)))
:)))))))من که پول ندارم بدم:))

یادگار یکشنبه 4 مهر 1395 ساعت 00:53 http://yadegari901019.blog.ir

توی عزاها استانبولی میدن؟! شله بهتون نداده کسی؟! اولین باره میشنوم. شله و حلیم و چلو مرغ و قیمه میدن معمولا
یعنی چی که تزئیناش مال ما نبود؟!
آلتون نبود؟

نه شله نخوردم. ولی شکلش را دیدم، نپسندیدم. آره چندباری که اومدم استانبولی تو خیابون بهمون دادن که خیلی خوشمزه بود.
برای مسافرا تزیین میکنن نه مشهدی های تنبل:)))
چرا خودش بود:))

یادگار یکشنبه 4 مهر 1395 ساعت 00:47 http://yadegari901019.blog.ir

پارت 2:
11. یعنی هر دفعه که من میرفتم مشهد شما بهم حسادت میکردید؟!واسه همین یکی دوبار فرصت و قسمت نشد برم حرم
12. چرا مادرتون میگفتن نه؟ مگه مطمئن نبودن تورا؟
13. "در نهایت مامان گفتن دلم نیست که دو تا دختر بفرستم برن" راست گفتن! همینجوری باهم رفتید حرم، یکساعت معلوم نبوده کجا بودید وای به اینکه مجردی میخواستید برید
14. "خیلی اتفاقی شوهر خواهرم در جریان خواسته من قرار گرفته بود" دفعه دیگه در موردش بنویسید خب
15. جریان شیخ بهایی رو شنیده بودم منم، دم امام رضا گرم
16. من ارتباط داستان شیخ بهایی با قضیه خونه ای که گرفتید رو نفهمیدم ولی
17. ان شاءالله بازم قسمتتون بشه و برید حرم آقا به زودی زود

خخخخخ تنبلید شما، تنبل:)
نه کجا مطمین هستن؟همیشه خطر هست.
واه واه، والا
چی را بنویسم، اینکه آلو تو دهن متاهلها خیس نمیخوره؟
والا، با اون نونعای شورتون:))تو احمدآباد نزدیک زیست خاور نون شوید و پیاز میفروشن، خیلی خوشمزست، رفتید بخورید.
ربطش به این بود که بهش گفته بود تو طلبیده شدی، منم وسیله ای برای جور شدن جاتون. دیگه فامیل و دوست نداره...چون همیشه خونش را دراختیار اقوامش میزاره
انشالا ، دعا کنید. من که دلم میخواد

یادگار یکشنبه 4 مهر 1395 ساعت 00:38 http://yadegari901019.blog.ir

سلام
به به پس اومده بودید شهر مو!
پارت 1:
1. حالا عیداش بهتره یا عزاهاش؟
2. منم مشهد بودم ولی به تزئیناتش نرسیدمولی عکساش رو دیده بودم...اگه میدونستم که زودتر میرفتم
3. کدوم پاساژ؟
4. فولکس واگن، ژیان؟!
5. به خواهرتون در مورد تکون دادن زنجیر چی گفتید؟! خب شما هم مثه بقیه تکونش دادید، نکته ش چی بود؟
6. از اتفاقات بسطام: *من بانوجان، 16 سال! دارم*
7. پس مشهد که بودید مریض واگیردار داشتید! حله!خنکتر شدم!!!
8. برای منم دعا کردید؟ دقیقا بگید چیا خواستید
9. اون نفره کی بود که برعکس دعاش کردید؟!
10. اون یکساعت کجا بودید مگه؟ اگه یکساعت میشد یکساعت و نیم چی میشد؟ شب آخری نمیتونستید باهاشون صحبت کنید که بیشتر می موندید که حض وافرتری میبردید؟!

سلام
یس مزاحم شدیم:)
عیداش که جز تزیین چیزی نبود، دست کم عزاهاش استانبولی های خوشمزه ای میدن مشهد:))
تزییناش مال شما نبود:))
یادم نیست، اسمش سخت بود، ولی پسران کریم شعبه داشت اونجا؛)
خخخخخخخخ
یک عادته که هرکجا برم علم امام حسین را تکون میدم، اونجا زنجیر بود، منم به جای علم تکونش دادم. من برای گرفتن حاجت تکون دادم:)))
:))))))))))))))
عمرا که بگم؛)
خصوصیه:)
مشغول دعا و نماز، من پایه موندن بودم، ولی مامان نه:)

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.