من تو غار خودم جا موندم!

اوایل که رفتم توی تلگرام ، برام خیلی جالب بود. تقریبا از 24 ساعت 20 ساعتش را توی تلگرام بودم ! درست مثل اولین باری که مسنجر نصب کردم روی پی سی ! هنوز مودم نخریده بودیم و یکسره درحال خریدن کارت اینترنت بودم و تلفن خونمون 24 ساعته اشغال

اما چندوقتی هست از چشمم افتاده ! و دقیقا فقط برای دیدن هنرهای جدید و یا دانلود آهنگهای قدیمی و رمان کاربرد داره ! و صدالبته اگر یادم بمونه ، برای دوستانم پیامی بزارم ، چون اینروزها که بشدت حال روحیم بهم ریخته ، تقریبا هیچ تلفنی را جواب ندادم ! حتی تماس کاری را هم جواب ندادم و بعدش کلی شاکی از محل کارم داشتم که هشت تا تماس از دست رفته ، تو نباید ببینی چی شده که اینهمه زنگ زدیم !

بقدری اینروزها گرفته و درهمم که هرکسی می بینه میگه چته؟! و من میدونم که بهتره درد دل نکنم. چون تعداد آدمهای قابل اعتماد توی دنیا حتی کمتر از تعداد انگشتهای دستن.

بی خیال غصه ها ، امروز یک متن  میخوندم ، در مورد عاشق شدن همسال های من میگفت و ارتباط هاشون ، هرچی بیشتر خوندم ، بیشتر خندیدم ، چون دقیقا وصف عینی دختران زمان من بود!

پسرهای علاف دبیرستانی که نزدیک مدرسه ما بودند و می ایستادن به دیدن دخترها ! دخترهایی که با یک من سبیل پشت لب و اون ابروهای پاچه بزی با غرور خاصی مثل پرنسس ها رفتار میکردن و من که از بس که مادرم حساسیت داشت تا اول دبیرستان ، و زمانی که هم نیمکتی و بعدها تنها دوست من ، از دوست پسرش نگفته بود و صدالبت وقتی فهمیده بود من یک امل به تمام معنا هستم با سانسور برام چیزهایی تعریف کرده بود ، دقیقا تا اول دبیرستان تصورم از دوست پسر ، همون برادر بود البته دیوانه پرآزاری که یکبار توی یک کوچه باریک و خلوت منو و خواهرم را گیر انداخت و یک عروسک انداخت تو بغل خواهرم و منی که بجای نجات خواهرم جیغ زدم و فرار کردم و همسایه پیرمون با شنیدن صدای جیغ ، اومده بود و خواهرم را نجات داده بود ، باعث شده بود از مردها نفرت و ترس غریبی داشته باشم!

حتی نمیدونم چرا نوشتم! شاید خواستم صرفا بنویسم. تا آرامشمو بدست بیارم.نیاوردم! اهل هرجای زمین که هستید ، با هر دینی و نگاهی مهم نیست. فقط اون ته ته های قلبتون برام دعا کنید.مرسی

----------

اگر با شکلک پاسخ محبتتون را دادم ، ببخشید. و تحمل کنید تا دوباره خودمو بسازم

بدترین روز دنیا

امروز بدترین روز دنیا بود!

من قاطی پاتی!

دلم تنگ شده بود. شب که شد و خیالم مطمءن از خواب بودن همه ، اشکهام را رها کردم . خوب که اشکهام را که رها کردم ، بعدش خوابیدم! صبحش که بیدار شدم ، دیدم چقدر نور چشمهام را میزنه ! نگو تا ده صبح خوابیده بودم و صدالبت که نماز هم قضا شده بود

گفتم امروز نانوایی بانو را باز میکنیمشروع کردم به پخت نون شیرمال که خودم ، خیلی دوست دارمجای دوستان بسیار خالی که خیلی خوشمزه شد و همه گفتن مثلش را نخوردن! حالا من تصمیم گرفتم پارکینگ خونه را اختصاص بدم به شیرنی ها و نون های خونگیآیییییی نفسسسسسسس کششششش ، منظور به مشتری بود ، خودتو نشون بده تا منم مغازه نونواییم را بزنم

من و دندان پزشکی!

دندونی که عصب کشی کرده بودم ، درست وسط خوردن خوراکی محبوبم  " لواشک شیرین " شکست! یکمرتبه حس کردم یک چیز سفتی زیر دندونمه ! وقتی درآوردم از دهنم دیدم بعله ! همانا نیمی از دندان است که از طول شکسته! یعنی نیمی از لثه ام خالی شده بود

میخواستم برم پیش دکتری که همیشه میرم که دیدم همه میگن فقط گرون میگیره و کارش خوب نیست! پس اینبار تصمیم گرفتم برم پیش دکتری که جدیدا برادرم کشفش کرده بود! به هرچیزی شبیه بود الا دکتر یک دکتر قد بلند و سوسول ! از اینها که تا موهاشون کم پشت شده ، همه را زدن

حالا با هیچ کسی سنگین رفتار نمیکردا که یکسره بمن میگفت بفرمایید خانوم ، بخواهرم گفتم جات خالی بود ! تو عمرم اینهمه احترام یکجا تو مطب دندون پزشکی بهم نذاشته بودن ! تازه آوازم برام خوند

گفت باید برات روکش بزارم ! من حدود دوازده سال پیش طی یک اتفاق فقط سر دندونم پریده بود ، که دکترم تصمیم گرفته بود همون دندون را بتراشه و برام روکش کنه که بعدها همه گفتن اونکار را نباید میکرد و فلان . یادمه خمیر گذاشت توی دهنم پونصد بار حالم بد شد تا قالب گیری کردحالا این یکی قبل از گذاشتن خمیر ، گفت دهنت را ببند ، باز کن ، ببند! و بعد خمیر گذاشت و گفت آفرین آفرین تشویقمم میکرد تازه

آخرشم گفت بهتون هعی گفتم ببند و باز کن ، چون میخواستم ببینم درست میبندید دهنتون را یا نه ! چون همه اولین بار اشتباه اینکار را انجام میدهند !

حالا قبلش من و مامان توی گوشی مامان داشتیم کانال چیدمان جهیزیه را میدیدم و کلی سراینکه یک عکس بود از فریزر عروس که توش کله گوسفند گذاشته بود و یک کلاه فارغ التحصیلی روی کله گوشفنده و پاچه هاش را عین اون مدرک توی دست گذاشته بود ، خندیده بودیم که بگی چی ! منم که رو مود خنده ، تا گفت هرهر کرکر داشتم میخندیدم! از خنده من اونم میخندید

خمیر را که گذاشت ، گفت تا نگفتم دهنت را باز نکن ، منم با چشم گفتم چشم! برخلاف بقیه که این وسط یکی دوتا مریض ویزیتی میبینن یا پای گوشی وقت می گذرونن ، هعی دور من چرخید و آواز خوند و هعی باعث شد یادم بیاد و خندم بگیره! آخرشم با اون وسیله اش تا اومد سمت دهنم ، من فکر کردم باید دهنمو باز کنم ، تا باز کردم ، گفت ااااااااااااا دختر خوب نباید دهنتو باز میکردی !منم سریع دهنمو بستم

خمیر را درآورد داد دست منشیش تا بحالت اول دربیاره و دوباره بزاره توی دهنم و گفت دوباره دهنت را باز نکنی ! منم دیگه سعی میکردم نگاهش نکنم ، تا یکوقت خندم نگیره ، بگه چه دختره جلفیه آخرشم که کارش تموم شد و بلند شدم ، گفت ده روز دیگه بیا قالبت را فقط تحویل بگیر ! منم که دهنم پر از خون ، حتی تشکرم نکردم. اینطوری نگاه نکنید ، خو بدم میاد خون را قورت بدم!

تازه یکجا حرصمو درآورد و کتک نیاز داشت ، اونجا که هعی بمن میگه دهنت زخمه ، ولی خوب میشی ، ناراحت نشی ها ! یک زخم کوچیکه ! مو که نداشت ، ولی میشد بلند شم یکی بزنم تو ساق پاش ، فکر کنم کیف میداد

----------------------

یک بزرگی گفته : آنکه می خندد هزار درد دارد و آنکه میگرید تنها یک درد ! اگر کسی را دیدین زیاد میخنده ، مطمین باشید پشت خنده هاش دردش را پنهان کرده

من یک هیولا هستم!

عادت به قهر کسی ندارم! یعنی نه خودم میتونم قهر کنم و نه تحمل دارم ، کسی باهام قهرکنه! برای همین بزرگترین منت کش تاریخم با آبجی کوچیکه دعوا کردم و قهرم کردم ! حالا جای اینکه بیاد منت کشی ، خودم رفتم منت کشیدم و آخرشم گفتم من از اینهمه مظلومیت آخرش میمیرم

-----------------------

کشف بزرگی که کردم اینه که من یک هیولا هستم!

بعله چشمهاتون را بیخود با انگشت نسابید ، پوستش چروک میوفته یک خواستگار که سه سال پیش فقط وصفی از من شنیده بودن و حتی من را ندیده بودن و بخاطر خواهرجان نیومده بودند جلو ! بالاخره از طریق دوستان خانوادگی فهمیده بودن ، خواهرجان ازدواج کردن و با اصرار فراوان ، فردای روزی که زنگ زدن اومدن خونمون ! ولی چشمتون روز بد نبینه ، تا من سینی چای را بردم و اونها برداشتن ، خورده و نخورده گفتن خداحافظ و فرار کردن!

من هم از همونجا اعلام کردم که این بازار برده فروشی در مورد من تعطیل شد و هرگز و تحت هیچ شرایطی خواستگاری به خونه برای من راه نمیدید و عطای هرنوع خواستگاری را به لقاش بخشیدم !

و تازه آخرشم خندیدم و گفتم من یک هیولام ، یوهوهوهو