من بهترم!

بالاخره وقتی  دردهای بدنیم به گوشمم رسید رفتم دکتر! دیشب رفتم و دکتر علیرغم اینکه فشارم خوب بود ، بخاطر چندتا آمپول ناقابل سرم تجویز کردن! از منم که دکی من سرم نمیزنم ! اونم  که دیگه رسما غش غش میخندید و انگار برای بچه توضیح میده ، با آرامش که برایت سرم خوبه ، زودتر خوب میشی ها

( دکتر مورد وصف اصلا عادت نداره تو صورت هیچ خانومی نگاه کنه ! بعد کلا شل و ول هم هست. همیشه وقتی داری شرح ماوقع میدی اون نسخه اش را نوشته و داده دستت! دیشبم نسخه اش را نوشت و بعد توضیح داد که سرم نوشته و منم که از قبل خط و نشونم را برای مامانم کشیده بودم که سرم نمیزنم ! دیدم مامانم  با یک لحنی که یعنی اشکال نداره ، گفتن دکتر سرم نمیزنه ! اونم دومین سرش را آورد بالا و یک نگاهی کرد و گفت آمپولهاش را توی سرم باید بزنن و....منم دیدم نخیر اینطوری نمیشه ! گفتم دکتر من سرم نمیزنم ، نسخه اتون را عوض کنید ! اینبار شگفت زده به خودم نگاه کرد و گفت نخیر خانم ! منم با لجبازی تمام گفتم ، شما بنویسید من که نمیزنماینجا بود که میخندید و انگار برای بچه توضیح میداد که برات خوبه و... آخرشم گفت ببین آمپول را بزنن توی سرم به نفعته ، مثل جت بعدش پامیشی هامنم که خنده ام گرفته بود رضایت دادم سرم بزنم!

دلیل سرم نزدنم اینه که چندماهی هست که اگر دستم را پنج دقیقه در یک حالت بزارم ، درد بدی توی دستم میپیچه ! از اونجا که شکرخدا تز و دکتر تو خونواده زیاده ! منم به هیچ کسی نگفتم ! دیشبم وقتی قریب به نیم ساعت زیر سرم بودم آخراش درد دستم به قدری کلافه ام کرد که قبل از اتمام سرم ، خانومه راضی شد سوزن را بکشه ! چون من تحملم به زیر صفر رسیده بود و برای اینکه مامان متوجه نشن از همون اول گفتم شما بیرون بشینید من سرمم تموم شد میام و به همین خاطر بنده از سرم فراری بودم! )

دیشب که قول دکتر عملی نشد و من تا رسیدم خونه ، مثل خرسی خرپفو افتادم و از هوش رفتم ! اینقدر حال نداشتم که به مهمانهایی که اومده بودن ، گفتم سلام و بعدش تو اطاق خواب بودم ! ولی از صبح شکر خدا خیلی خیلی بهترم. اینقدر حالم خراب بود که فقط این چند روزه از شدت ضعف و بی حالی خواب بودم ! و الان از وضعیت پیش اومده راضیم.

-----------------

شرمنده که نظراتتون را تایید نکردم! ایشالا در فرصتی بهتر تایید میکنم.

خطاب به مخاطبی خیلی خاص!

این نوشته مخاطب خاص دارد:

مرسیییییییییییییییییییییییییییی واقعا نیاز داشتم ، ممنونم

گذشته های من مریض!

سرمایی خوردم خفن که اصلا صدا ندارم ! فقط تصویرمتازه دامادمون ، دیشب میگفت چشمهاشو و با بقیه بمن خندیدن در همین راستا چون طبق تجویز فعلا باید رختخواب نشینی بیچاره باشم ، گوشی مامان که فضای بیشتری داره و اینترنتش بالاست را برمیدارم و تمامی کانالهای هنری عضو میشم و لذت میبرم

یکی از کانالهایی که توی تبلیغ یک کانال دیگه دیدم ، کاناال آموزش خیاطی بود اینقدر از خیاطی  بدم میاد که خدا میدونه ! الانم دلیلش را میگم!

سال آخر راهنمایی را گذرونده بودم و میخواستم برم دبیرستان که تصمیم براین شد که تابستان را با خواهرها بریم کلاس خیاطی ! برای اولین بار میرفتیم جایی بسیار دور از خونه ! و چون مسیرش اصلا ماشین خور نبود ، باید صبح زود بیدار می شدیم و میزدیم به خیابان تا بموقع برسیم. حالا توی راه هم لقمه هامون را میخوردیم و بین ساعت آموزش هم پفک به دست توی چمنهای محوطه مینشستیماین تنها قسمت شیرینش بود !

من حقیقتا دوست داشتم خیاطی را یاد بگیرم ! ولی مشکلی که دارم اینه که از دوختن اون الگوهای ریز و به درد نخور متنفرم هر روز خدا هم کلاس داشتیم ! تنها روزی که کلاس نداشتیم ، جمعه بود! معلممون باردار و گرمایی بود و هعی غر میزد که آیییییییییی گرمه ، آییییییی فلانه و توی کلاسموقع آموزش هم ، یکبار کلی برای چهل نفر میگفت و انتظار داشت ، عین گفته هاش پیاده بشه ! کمترین سنین شرکت کننده هم ما بودیم که من واقعا نصف حرفهاش را نمیفهمیدم ! سه تایی تا نیمه های شب مینشستیم ، با هم یک چیزی سرهم میکردیم تا فردا تحویل بدیم! بقدری دوران مزخرفی بود که یادمه تابستان که تموم شد و مدرسه ها شروع شد ، اگرچه دوره هنوز ادامه داشت و ساعتهاش فقط عوض شده بود ، دیگه نرفتم! چون برخلاف بقیه هم کلاسی هام که توی مدرسه  شاد و آماده بودن . من واقعا خسته بودم و دلم یک هفته تعطیلات خالص میخواست و دیگه تحمل فضای اضافی اون کلاس را نداشتم!

از ما خواهرها هیچکدوم توی خیاطی به جایی که نرسیدیم هیچ ! همون درز ساده را هم که بلد بودیم بدوزیم ، حالا حالمونم بد میشه بدوزیم و اونم به فراموشی سپردیم

تازه یکی دیگه از دلایل تنفرم این بود که من باوجود ده کیلو کمبود وزن ، توی اونزمان ، هربار مورد شماتت بودم از جانب معلم که تو چقدر چاقی ! رژیم بگیر ، دختر نباید اینقدر چاق باشه! شاید باورتون نشه ، ولی حرفهای اونموقعش باعث شده توی ناخودآگاهم از هرچی رژیمه حالم بد بشه و کسی حق نداره حالا درمورد وزنم حرف بزنه که عواقبش پای خودشه

-------------------

آدم که مریض میشه ، مشاعرش یکم بد کار میکنه!( به خودم گفتم ، شما به خودتون نگیرید.) اگر پرحرفی کردم ، ببخشید