آیا شما سواره به بهشت میروید یا پیاده؟!

نمیدونم شما هم اون جک را خوندین که یک بچه کلاس اولی روز اول مدرسه بشدت گریه میکرده و هرکاریش میکردن آروم بشه ، آروم نمیشده ، آخر سر زنگ میزنن پدرش که بیا ببر ! میاد و به بچش میگه چرا گریه مکینی؟ دخترک میگه اومدم مدرسه میبینیم اینهمه دختره ، دیگه شوهر در آینده گیر من نمیاد ! پدرش با اجازه میبرتش مدرسه پسرونه و نشونش میده که نگران نباشه ، پسر به اندازه کافی هست برای ایندش !و برمیگردونه مدرسه و در جواب اینکه چش بود این ماجرا را میگه را شنیدین یا نه؟!

علی ایها الحال ، یکی از اقوام که معلم ابتداییه تعریف میکرد که دخترک سالهای پایانی ابتدایی ، یکمرتبه وسط درس " هدیه های ..آسمانی " برمیگرده بی ربط به مسیله به معلمش میگه: خانم راسته که میگن مجردها اون دنیا بهشت نمیرن ؟ تازه عذابشونم سخت تره ! بعد همه سواره میرن ، اینا باید پیاده برن! وقتی شنیدم تا یکساعت بعدش هنوز میخندیدم ! داریم چی پرورش میدیم آخه!

پستک!

شوهر خواهرم از کیکی که پختم ، خورده بعد بخواهرم گفته بود این چیه بانو پخته؟!  خواهرم ناراحت شده بود که به هنر دست من توهین شده ، منم میخندیدم و میگفتم فدای سرت برای اون نپخته بودم.یک همچین خواهرزن خوبیم من

----------

آبجی بزرگه امروز اومد و هعی از کیک خورد و هعی گفت اه چقدر شیرینیه ، اینجاش چرا اینطور شد ، اونجاش چرا فلانه؟! ظرف کیک را از زیر دستش کشیدم و گفتم بسته ، بده من ، دوباره کشیده و میگه سهم منه ! اصلا هم اجازه نمیداد کسی نزدیک ظرف بشه ! آخرش میگه انتقاد پذریر باش تا پیشرفت کنی ! تو خارج مردم کلی پول میدن تا یکی غذاشون را نقد کنه و من مجانی اینکار را کردم ! بهش گفتم ، عزیزم اینجا ایرانه  و بار بعد شما سهمی از کیک ندارید ! میگه وااااااااا یکم انتقاد پذیر باش ! سهم منم بیشتر کن ! گفتم شرمندتم ، رفتم خارجکه انتقاد پذیر میشم ، فعلا انتقاد پذیری خونم صفره

کتابفروشی

خواهرم داشت میرفت  بیرون ، بهش سپردم برام یک کتاب بخره ، اسم نویسنده را اشتباه گفتم ! هعی گفتم موضوع کتاب را بهش بگما ، آخرش گفتم مهم نیست ، اسم کتاب اینقدر معروفه که نیاز به گفتن موضوعش نباشه !

خواهرم یادش رفته بود اسم کتاب را ! اسم نویسنده را هم که من اشتباه گفتم ، هیچی دیگه فکر کنید تو کتابفروشی چه مخلوطی گفته بود که وقتی برگشت و عصبانی بمن گفت چرا اسم نویسنده را اشتباه گفتی و ماجرا را تعریف کرد ، من اینقدر خندیدم که اشک از چشمهام میریخت 

میگفت آقاهه یک ساعت دنبال اون کتاب توی کامپیوترش گشته و پیدا نکرده و در نهایت براساس حدس بهش گفته منظورتون که فلان کتاب نیست ، اونم ذوق زده گفته بود ، چرا همونه ! میگفت دستش را زد زیر چونش و گفت فعلا نداریم ، اونم که تا خونه بمن فحش داده بود

کیک خیس

از غصه خوردن خوشم نمیاد ! پس فضا را برای خودم عوض میکنم. دیشب به همین مناسبت کیک خیس پختم  زیادی خیس شد ! دستورالعملش جدید بود ، اصلا خوب در نیومد ، زیادی شیرین شد ، اصلا پف نکرد و مایعی که روش باید میدادم زیاد بود و یکم شبیه حلوا کرد کیکم را تازه چون روغن سادمون تموم شده بود ، روغن ارده مجبور شدم به مایعم اضافه کنم که همه میگفتن چرا یک بویی میده ، همین دیگه ! دیگه برا تعریف چیزی ندارم بگم ، پس تا بعد

روضه!

امروز روضه خونه پسرعمم رفتیم، من واقعا برای رفتن به چنین جاهایی حوصله ندارم، علی ایها الحال بخاطر نذر مامان رفتم. خانمی که صحبت میکرد ، من نمیدونم مخاطبینش را چی فرض کرده بود که یکسره چرت و پرت گفت، بقدری که آخراش بقول خواهرم میخواستم برم از شارژ بکشمش:|| تا تموم شد ، اشاره کردم بریم، اصلا اعصابمو بهم ریخت. بعضی ها باید قبول کنن بدرد یک کاری نمیخورن و بقبه را دور از جون خر و نفهم فرض نکنن. نمونش همین خانم...