خیلی نظراتتون قشنگ بود ، پس با اجازه فقط برای خودم نگهشون میدارم.
---------------------
نمیدونم قبلا بهتون گفتم یا نه !
من میرم مهمونی حقیقتا دلم نمیخواد از جام تکون بخورم ، چون میرم مهمونی که لذت ببرم ، نه اینکه کزت وار وسط آشپزخونه فعالیت انجام بدمخوب خونه آبجی خانم افطار دعوت بودیم . منم از قبل اعلام کردم که من را توی آشپزخونه نکشید
آبجی کوچیکه رفته بود کمک و حالا شاکی بود که چرا من از جام تکون نخوردم که برم ظرف بشورم کمکش ! منم که دیدم داره همه کاسه و کوزه ها سر من شکسته میشه ، گفتم ! من از قبل گفته بودم حرفمو ! تازه چرا آبجی عروس پا نشد و از اول تا آخر نشست ! که مامانم گفتن اون بچه هنوز تازه عروسه ، باید کنار شوهرش بشینه ! منم که حرصم دراومده بود ، گفتم اگر اینطوریه ، من همین فردا یک بنر بزرگ میزنم سرکوچه که به یک عدد شوهر که بیاد منو کلا با خودش ببره و پس نیاره نیازمندیم
تا یکساعت بعدشم داشتن بمن میخندیدن
--------------------------
با مامان توی آشپزخونه داریم حرف میزنیم که یکمرتبه داداشم عصبانی اومد و سراغ کسی را میگرفت که فلان وسیلش را برداشته ! یکمرتبه هم براق شد سمت من که تو برداشتی و فلان ! حالا هرچی من میگم کار من نیستش ! و اینطور مواقع چون خندم میگیره ، داشتم میخندیدم ، اونم باور نمیکرد ! تا آخر مشخص شد کار کی بوده !هنوز از این مورد نگذشته ، پشتیش آبجی عروس میاد وباز من متهم بموردی میشم که اصلا و عمرا اگر شما دیدین و جا به جا کردین ، منم انجام دادم و باز معلوم میشه کار یکی دیگه بوده ! منم حرصی رو کردم بمامانم و گفتم ، وقتی شانس تقسیم میکردن ، برای من را مشغول قهوه ای کردن بودن! والا
گفتی مهمونی!منم مثل تو هستم حتی وقتی یکی هم میاد خونمون نمیخام من پاشم کاری انجام بدم! مامانمم همیشه میگه بی ادبیه! خب من نمیخام کار کنم!امروزم مهمون داریم! اونم کی؟ عمم اینا!
لینکی!
:پوزخند