سحری های آخر

اصولا خونه ما آخرای ماه رمضان که میشه ،کسی حال نداره برای سحری بیدار بشه و کلا وعده سحری بقول ما بهم ور میشه:))))) پریشب من دیر تصمیم به پختن سحری گرفتم .یعنی ساعت دو یک مرغ قدقدا انداختم تو قابلمه و باور کنید تا یکربع به چهار نپخته بود.چون مرغه یخ زده بود . بدتر از اون برنجی بود که کته کردم و چون قابلمه کوچیک بود اونم نپخته بود و چنین بود که همه نون پنیر خورده روزه گرفتن:))))

دیشب همون مرغ را با یکم مخلفات از دوازده و نیم شب گذاشتم بپزه ، و برنج را ریختم تو قابلمه و یادم رفت زیرش را کم کنم .همینطوری با حرارت بالا سرچراغ رفتم سراغ کارهام که یکمرتبه بعد یکربع دیدم بوی سوختگی میاد.دوییدم سمت آشپزخونه و بعد از دیدن برنچ نپخته سوخته ، در یک حرکت انتحاری ، قسمت نسوخته را جدا کردم و ریختم تو قابلمه و ابم ریختم سرش تا خوب بپزه:))))چنین انسان خوب و اسراف نکنی هستم من ، احترام بگذارید، بانو کومان:)))))))


ٔ.................................

مامانم میگن داغ یک جوون اینقدر برای پدر و بخصوص مادرش سخته که قدیم وقتی جوونی از دنیا میرفته ،میگفتن مادرش بمیره. همه دعایی اینطوری میکردن. من قصد ندارم چنین دعایی برای مادرهای اون ۱۹ تا جوون سربازی که فوت کردن بکنم.ولی از خدا برای خونواده هاشون طلب صبر میکنم و امیدوارم خدا اون سربازهایی که از دنیا رفتن را بیامرزه و مورد لطفش قرار بده.الهی آمین.

نظرات 3 + ارسال نظر
Sepanta یکشنبه 6 تیر 1395 ساعت 23:56

بیا ؛ قدمت رو چشم غذا شهید کن

مرسی

Sepanta شنبه 5 تیر 1395 ساعت 20:57

بلی کاملا درک شد پاشو بیا برنج و مرغای ما رو هم بسوزون

رو جفت چشام ،اومدما

Sepanta شنبه 5 تیر 1395 ساعت 02:31

هنر آشپزی بود اینا !!؟؟
روحشون شاد باشه ؛ منم امیدوارم خدا به خانواده هاشون صبر بده

خواستم حجم هنرمندی منو تو این شبا درک کنید.
الهی امین

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.