گوشی خواهرم دست من بود و خودشم دستش جایی بند ! یکمرتبه گوشیش شروع کرد زنگ خوردن ، اومدم ببینم کیه و درضمن سایلنتش کنم ، که تا برگردونم گوشی را دستم رفته بود روی دکمه سبز رنگ و...
شوهرخواهرم که الو گفت تازه فهمیدم چی شده ! شوک زده به گوشی نگاه کردم و چند دقیقه بعد جوابش را دادم ! از اونجایی که کاشی تشریف داره و ترسو دست چپش درد گرفته بود و ترسیده بود حسابی ! خودمو که دید، کلی اعتراض کرد بهم! علیرغم اینکه معمولا جواب شوهرخواهرهامو با لبخندی ژکوند میدم ! اینبار درضمن لبخند بهش گفتم ، شما ترسویید ، دیگه کاریش نمیشه کرد ! تا اینو گفتم شد اسپند روی آتیش و از منبر پایینم نمیومد که
بالاخره وقتی دید همینطوری نگاهش میکنم و جوابشم نمیدم ! سکوت کرد . و چنین بود که دامادی دیگر را آزاری رسانده و دل شادمان کردیم
حالا شد، الان فهمیدم
ممنون
خدا را شکر:)
همه جاش رو
گفتم دیگه! از وقتی گوشی رو جواب دادید به بعد
تا پنج مین حرف نزدم، شوهرخواهرم فکر کرده بود خدایی نکرده اتفاق بدی افتاده و کسی گوشی خواهرم را برداشته. چون ما بیرون بودیم. قلبشون درد گرفتهبود تا زمانی که صدای من را شنیده بودن و...
1. چی و ترسو؟ کاشی؟!
من که از بعد جواب دادن تلفن چیزی نفهمیدم
ما چه میدونیم این بین واسه شما چه اتفاقاتی افتاده خب!
2. یعنی باید با شما چکار کرد؟! این چه وضعه نوشتنه آخه؟!
اره، این یک مثل بین ماست.
کجاش را نفهمیدین، بگید میگم