به توصیه پزشکم برای مشاوره رفتم فوق تخصص تهران!نزدیک به دوساعت و ربع بدون اغراق توی مطب نشستیم، وقتی رفتم داخل ، برعکس پزشک خودم اصلا چیزی را پنهان نکرد و خیلی صریح و عریان حقیقت بیماریم را گفت و سونوی بعدیم را که تخصصی تر میشه ، گفت چندماه دیگه باید تهران انجام بدم. اصلا باورم نمیشد جلوی یک غریبه گریه کنم، ولی بقدری از نظر روحی بهم ریختم که اشکم جلوی دکتر دراومد.
برگشتن تو ماشین سرمو از پنجره کردم بیرون و تا برسیم گریه کردم و گفتم خدایا بازم شکرت ، ولی کاش یکم فکر منم میکردی ، من اینهمه ها تحمل ندارم، مامان متوجه شدن ولی تصمیم گرفتن به روی خودشون نیارن، چون از مطب به اینطرف بهشون گفتم نمیخوام همه بدونن دکتر چی گفته ، سانسور شده میگید براشون، و به این ترتیب فقط من و مامان همه چیز را میدونیم.
خوشی این چند روزم همش یکهو دیشب از دماغم در اومد، ولی بازم شکر. همه جا هوامو داشت، مطمینم بازم داره، خدایا هزارمرتبه شکر
بروی چشمم ؛ حتما
مغسی
خدا بد نده ؛ چی شده !!
امیدوارم هرچی هست ؛ زود بهبودی حاصل شه صابخونه خانوم
خدا که بد نمیده
ایشالا خوب میشم دعا کن