-
ادامه پست قبل!
پنجشنبه 27 خرداد 1395 00:24
باتوجه به اینکه با گوشی پست میزارم،اگر استیکر بزارم.بهم دیگه اجازه نوشتن باقی متن را نمیده،منم که یادم میره و درست بعد از خرابکاریم یادم میاد.الان این ادامه پست قبله! راستش یک بورسیه به یکی از دانشگاههای آلمان تو رشته من بود که یکی از دوستام برام متنش را فرستاد.هزینه زندگی و حتی سفرهای تحقیقاتیش برای کسی که تو بورس...
-
روزی از روزها
پنجشنبه 27 خرداد 1395 00:11
دیشب افطار را بیرون خوردیم،چندجا رفتیم که مراسم بود و بالاخره لحظه اذان رسیدیم یکجا که ما اخرین نفراتی بودیم که سالنشون جا داشت و دست برقضا سالن متعلق به همسفرمکمون بود که اون ما را شناخت و ما هم بعد بیرون اومدن از رستوران و کلی فسفر سوزوندن یادمون اومدکه ایشون دشداشه میپوشید و عربی بلد بود و شاعرهم بود و از بس توی...
-
غری درباب مهمان های ماه مبارک!!
دوشنبه 24 خرداد 1395 23:27
دوستان جان خوب مهمونی رفتن ،اونم از نوع افطاریش خیلی خوبه و خوشم میگذره.ولی مسیله اینجاست که افطاری مهمونی رفتن یک شب ،دوشب ، نه اینکه از روز اول ماه مبارک به اینطرف هرشب پلاس بشید خونه پدرومادرتون!!!!والا باور کنید بقیه هم روزه میگیرن ، و تقریبا نایی براشون نمونده که مهمون ناخونده و یا مهمونی که زنگ میزنه و میگه من...
-
حبیب از دنیا رفت!
شنبه 22 خرداد 1395 01:32
من دیدم حبیب خدابیامرز فوت شده،همه تو دنیای مجازی خودشون را دارن برای جسد ایشون میکشن ،گفتم منم یک حرکتی برمn_n شناخت من از حبیب برمیگرده به دبیرستانم!وقتی که اولین آهنگهاش را خواهرم از دوستاش تو دانشگاه گرفت و آورد، صداش بدلم چسبید.اتفاقا همون سال با تور رفتیم مشهد ،تا خود مشهد راننده آهنگهاش را گذاشت و تمام مدتی که...
-
من و کلاس تابستانی!
پنجشنبه 20 خرداد 1395 13:20
به تنبلی فایق اومدم و یک کلاس رفتم اون سر شهر اسم نوشتم که دست برقضا لنگ ظهر تشکیل میشه:((کاش کلاس مفیدی بود،حیف اونهمه پولی که پای وسایل دادم، معلمش تیوری توضیح میده ،تازه اونم بی حوصله و فقط یکبار و انتظار داره ،سریع یاد گرفته باشی و وقتی سوال میکنی و میگی یاد نگرفتم ،فقط کم مونده خفت کنه!تازه علیرغم داشتن خانمی که...
-
ناصرخسروتهران!
چهارشنبه 19 خرداد 1395 10:38
توی عمرم فقط یکبار ناصر خسرو را دیدم! پدرم تهرانی بود و عاشق زادگاهش، اینقدر که هروقت تهران میرفتیم،حاضرنبود قبول کنه ،تهران عوض شده و باید بپرسه که فلان خیابون را چطوری باید بریم.همینطوری میرفت و ماهم بدنبالش روان بودیم. خونه پدری پدرم هنوزم تو همون خیابون پابرجاست، نه که نفروخته باشن،نه فروختن.ولی صاحبش همونطوری با...
-
ماه مبارک رمضان بر همه دوستان مبارک
دوشنبه 17 خرداد 1395 21:01
خوب جونم براتون بگه ، من چند روزی را در خطه شمال کشور و درست تنگ دل جنگلهاش ولو شده بودم ، جای همه دوستان خالی نکته جالب توجهش این بود که هوا واقعا عالی بود، اونم تو این فصل آهان در مورد عقد ! ما یک گروه خانوادگی داریم توی فامیل مادری ! از وقتی گروه راه افتاد اون دوتا نوگل نوشکفته شروع کردن پشت سر همدیگه پست گذاشتن و...
-
امروز نوشت
چهارشنبه 12 خرداد 1395 23:38
امروز بعد ۱۰۰سال رفتم و یکی از دوستامو دیدم.و دقیقا بعد۵۰۰سال نوشمک خوردم.نوشمکی که طعم نداشت و لب و دست هام و حتی جورابم قرمزشد:))) یک اتفاق دیگه هو افتاد، تقد دختردایی و پسرخاله را امروز تو اسمونها بستن، مبار کشون باشه:-)
-
خطاب به بعضیها
دوشنبه 10 خرداد 1395 12:44
در جواب بعضی ها!!بهونه نیارید لطفا !!درست مثل بهونه ای که برای چشم انتظار گذاشتنم دراوردین و هنوز قلب من ازتون شکستس
-
روزی که رد شد .و رفت!
شنبه 8 خرداد 1395 22:10
مامان را راه انداختم به سمت بازار تا جارو برقی را که مدتی هست خراب شده ، بدیم درست کنن ! جارو برقی که درست بود و فقط یک مشکل کوچیک داشت منم بمامان اشاره کردم ، جارو برقی را امانت بزاریم و بریم چرخی توی بازار و پاساژهای اطراف بزنیم ! بیشتر نیتم خرید لباس نخی توی خونه بود ! ولی بجاش یک چادر نماز خیلی خوشگل و یک کفش...
-
روزهایی که گذشت
جمعه 7 خرداد 1395 23:32
سالگرد مادربزرگم بود، هرچند زمان فوتشون من بچه بودم، ولی صحنه های زیادی یادمه، حتی یادمه برای خاکسپاری چون بچه نمیبردن همه خونه ما بودیم و بزرگترنزدیک بیست تا بچه دخترخاله ۱۵ سالم بود که اصلا حریف ما نبود و خونه کن فیکون شد. کلا وقتی یاد ما کردن که شب شده بود و اقایون را تو حیاط خونه مادربزرگ شام میدادن و خانمها را...
-
بی عنوان و خطاب نوشت!
سهشنبه 4 خرداد 1395 21:41
سلام حق بدید تو نوشتن تنبل بشم، چون اینترنت سیم کارت و نوشتن با تبلت خیلی سخته!!بخصوص که شکلک هم نمیشه گذاشت:-D خوب تو چند روز گذشته بنده یک عدد تصادف داشتم که با مغز توی داشبورد درحالی که عمیقا غرق توی قصه رادیو بودم، انجام دادم و دو روز سردرد و تهوع را بجون خریدم، ولی به هیچکسی نگفتم که دوباره اصزار نکنن بریم دکتر و...
-
عیدتون مبارک
شنبه 1 خرداد 1395 13:58
اول از همه عیدتون مبارک دویوم از همه،کسی میدونه چرا امسال هیچ خبری نیست؟من از وقتی یادمه ،همه روزای نیمه شعبان یک تکونی میخوردند،ولی امسال به جرات میگم که حای یک سوم شهرمون هم چراغونی نشده چه برسه به بقیش؟! اومممم حالا خستم،شاید بعدا ادامه دادم.:-D
-
مقوله ازدواج
جمعه 31 اردیبهشت 1395 13:19
مادرشوهرخواهرم با صلاحدید خودشون،خواستگاری را که صرفا از نظر مالی موقعیت خوبی داشتن و از هیچ نظر دیگه ای به من و خونوادم نمیخوردن را معرفی کردن. منم که فضول ،وقتی مامان با تلفن حرف میزدن ،میشه گفت به گوشی آویزون بودم:-D ، مطابق معمول رقص ابرو میومدم که ردش کنید و من نمیخوام. خوب سوالات ایشون درباب وضعیت مالی خانواده و...
-
روزانه نوشت
پنجشنبه 30 اردیبهشت 1395 21:18
دیشب حالم از نظر روحی باز بهم ریخت و تا نیمه های شب عر زدم نه اشک ریختم.چون بالشخصه عوقم میگیره از این مدل بودنم و دلم میخواد برگردم به همون بی خیالی سابقم و گور بابای دنیا!!! خواب عجیبی دیدم و صبح که داشتم میرفتم سرکار یادم رفت از نت تعبیرش را ببینم،تا الان که یادم اومد و دیدم.شکر خدا که تعبیر خوبی داشت و یک پیام...
-
ترشی مخلوط
یکشنبه 26 اردیبهشت 1395 19:41
امروز خبر رسید پسراستادم فوت شده، نزدیک به ده سال پیش تصادف کرد ،یک پسربچه که توی کوچه مثل تمام پسربچه ها فوتبال بازی میکرده!مدتها توی کما بود.اینکه میگن موهای طرف یکشبه سفید شد یک حقیقت محضه!من با چشم خودم دیدم که موهای مثل شبق و یک دست سیاه استادم یکشبه سفید یکدست شد.خیلی دلم براش سوخت. از کما که دراومد، دیگه زندگی...
-
روزهای تکراری
پنجشنبه 23 اردیبهشت 1395 19:06
,چون نمیتونم با پی سی بنویسم، و با گوشی مینویسم.عمرا یشه از شکلک استفاده کرد:)))) برای کاری باید کارتی را که دوسال از تاریخ اعتبارش میگذشت و مورد استفادم نبود را درست میکردم تا استفاده کنم.اما ،امان از تنبلی زیاد که تا یازده و ربع از تو جام تکون نخوردم.وقتی هم رفتم اقایون کنار هرباجه ای تجمع کرده بودن. و از اونجایی که...
-
تکه زمین بدشانس
سهشنبه 21 اردیبهشت 1395 22:08
رفتیم با ابجی کوچیکه سینما اا حال و هوای من که اینروزها ،فقط کافیه نگاه کنم به کسی تا اشک بریزم عوض بشه.فیلم پنجاه کیلو البالو را باید اسمش را تغییر بدن و بنویسن،فیلمی برای بی حیایی ،فوق العاده مزخرف،فوق للعاده مزخرف و فوق العاده مزخرف بود.حداقل خوبی سالوادور خنده ای بود که روی لبهاتون میاد،اما این فیلم فقط بی حیایی و...
-
من شکم پرست!
سهشنبه 7 اردیبهشت 1395 23:05
امشب آبجی کوچیکه را برداشتم بردم بیرون . وخوب یک ساندویچ بزرگ هم خوردم ، خدا خوابهای امشبم را بخیر بگذرونه وقتی ناراحتم ، پرخور میشم شدید ! و این یعنی الان هرچی کم کرده بودم ، برگشت سرجاش بعلاوه یک چیزی اضافه تر! بخواهرم میگم من نصف خاطراتم برمیگرده به فست فودها و کافی شاپ های مختلف چندتاش که شاید تکراری باشه و امشب...
-
خر درونم!
یکشنبه 5 اردیبهشت 1395 23:21
دلم از دنیا و آدمهاش که بگیره ، باید برم ساعتها توی خیابون تاب بخورم. مردم را ببینم ، اینقدر راه برم تا این بدن کوفتی خسته بشه و اون مغز لعنتی از کار بیوفته ! تا من بتونم نفس بکشم. امروز مامان را علیرغم اینکه حالشون خوب نبود ، برداشتم و بردم بیرون ! هزار بار بغضم را قورت دادم ، ولی خوب کدوم بقالیه که جنسش را نشناسه !...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 اردیبهشت 1395 19:26
خودت را به خریت زدن ، بهترین کاریه که میتونی بکنی در اکثر مواقع ! درست مثل کاری که من دارم میکنم! خر بودن. خر بودن هم عالمی داره !
-
عنوانش را تو بگو !
شنبه 4 اردیبهشت 1395 22:42
کسی میشه برای من اینو ترجمه کنه : "برام دعا کن... دعا کن کارهام درست بشه... دعا کن طلبیده بشم... برای همیشه طلبیده بشم..." امروز یک دلشوره غریب توی دلم بود. بصورت ناخودآگاه اشکهام درمیومد . اصلا کنترلی روی رفتارها و کارهای داغونم نداشتم و ندارم ! تا رسیدم به این حرفها ! لطفا کسی برای من معنیشون کنه ، چون...
-
خوابهای من!
جمعه 3 اردیبهشت 1395 22:43
من از تختهای یکنفره برای خواب بدم میاد ! تخت باید دونفره و وسیع باشه ، نه از این یک نفره هایی که به اندازه یکی و نصفی جا داره ، نه از اون دونفره های مشت که سه نفر بیشتر توش جا میشن خوب تخت جهیزیه مامان تقریبا یک چیزی تو این مایه هاست . و از اونجا که مامان معتقدن زشته دختر مجرد تخت دونفره داشته باشه و پشت سرش حرف...
-
این منم!
سهشنبه 31 فروردین 1395 22:24
پیشتر یادم نیس نوشتم یا نه ! ولی برعکس تصور بقیه اصلا آدم صبوری نیستم. نمیدونم چرا تصورات بقیه با من درونیم اینقدر متفاوته ! مثلا یادمه دبیرستان دختر شری بودم که جام ته کلاس بود و مشغول معلم آزاری ! ولی انقدر هواسم بود که شیطنتم توی مدرسه تموم بشه و توی خیابون مطابق خواست خونواده و تربیتم ، یک دختر سنگین باشم! حالا به...
-
قاطی و پاتی نوشت های من!
شنبه 28 فروردین 1395 18:59
خوب چون در مورد خاسگارهای عزیز پرسیدین براتون مینویسم چون بنده کاملا زیر پوستی ، هر دو خاسگار را حواله آبجی کوچیکه میکردم و خودم از زیرش در میرفتم و مامی نقشه ام را فهمیدن و سفت و سخت ایستادن که حرف نزن در نتیجه بنده در نقش یک دختر سر بزیر و خوب در مقابل خاسگاران عزیز که گفتم هر دو را یکروز با ساعتهای مختلف بگید بیان...
-
حضور من پس از مدتها!
جمعه 27 فروردین 1395 10:50
خوب من چندوقتی نبودم ! دلیل اولش این بود که اینترنت تموم شد ! تا شارژ کردیم ، معلوم شد مودم خونه سوخته دیگه تا پروسه تعمیر مودم انجام بشه رسیدیم به دیشب ! سعی کردم با گوشی بیام ! ولی برای هربار اومدن گوشیم به مدت نیم ساعت هنگ بود تو این مدت اتفاقهای زیادی افتاد ! سرهرکدوم دوست داشتم بیام براتون تعریف کنم ! نمونش دوتا...
-
از سری خرابکاری های من!
پنجشنبه 12 فروردین 1395 20:48
از سری خرابکاری ها من ! شاید هم قدیمی باشه! برای مهمونی خونه خانواده همسر خواهرم ، من در گشت و گذارهایی برای لباس ، یک شال خریدم بسی بسیار گران ! حالا اصلا نگاه نکردم که ببینم قیمتش را شاید بجای یکجا روی شال ، روی دوقسمت زده باشه ! عاقو ! ما اینو سرکردیم و خونه خانواده همسرخواهرجان خیلی شیک جولان دادیم ! تا دو شب پیش...
-
خانواده...
سهشنبه 10 فروردین 1395 11:38
دیروز رفتیم تهران تا عید دیدنی اقوام تهرانی را هم بجا آورده باشیم ! از اونجایی که من از تنها نقطه ای که توی تهران خوشم میاد ، تجریش - امامزاده صالح - بازار تجریش هستش ، حتما اگر تهران بریم ، بخاطر من یکسری به اون سمت میزنیم! من پدرم به لحاظ سنی حتی از نود درصد خواهرزاده هاشون کوچیکتر بودن به این ترتیب اول ما باید سنت...
-
عید دیدنی و سیگار !
یکشنبه 8 فروردین 1395 11:21
همونقدر که از آهنگ بی کلام بدم میاد ، از عید دیدنی هم بدم میاد من دوست دارم کلا سیزده روز عید را برم ایران گردی !اصلا حال دید و بازدید فامیلی که یکسال هست سراغ ازت نمیگیرن و رو دور mp3میان دیدنت را ندارم! درعوض عاشق سفر کردنم ، برم سفر و روحم را آرامش بدم و برگردم دیروز خونه یکی از اقوام رفتیم عید دیدنی ، هنوز ما...
-
سال نوتون مبارک
جمعه 6 فروردین 1395 15:55
من همیشه کردها را دوست داشتم و دارم ! شاید از تنها لباس محلی که خوشم میاد لباس محلی کردهاست. لباس های مردونش اینقدر تمیز و اتو کشیدست ، آدم حض میبره ! لباسهای زنانشون با اون رنگهای شاد و اون سربندهای باحال ! واییییییی من عاشقشونم امسال رفتیم سمت غرب ایران و منطقه کرد نشین ! یک خانواده کرد باحال که از دوستانمون بودن ،...