-
من عینکی هستم.
سهشنبه 9 شهریور 1395 00:22
امشب رفتم دکتر، یک مدت قشنگ ضعیف شدن چشمهام را حس میکردم، ولی نه تا این حد!خیلی نمره چشمم رفته بالا و وقتی به دکتر گفتم عینکی هستم که تحمل عینک را ندارم. برای همین نمیزنم، کلی دعوام کرد که جوونی و چروک پای چشمت زیاد شده، تازه کلی ادای منو درآورد:|| بعدش راه افتادیم، عینک بخریم. من ۱۳ سال پیش یک عینک خریدم که اصلا...
-
...
جمعه 5 شهریور 1395 10:57
چند وقتی هست که خوابهای عجیب و غریب زیاد میبینم. توی خواب فقط وقتی از ته دل خدا را صدارمیکنم به آرامش میرسم. وگرنه انگار دایم یکی از آزارم لذت میبره! نمیدونم چرا اینطوری شدم. تازه یک چیزی هم کشف کردم، من چند وقت پیش کمر درد شدی داشتم، یکسال قبلترشم زانو درد شدید گرفته بودم. دکتر هم رفتم که فقط مسکن داد و گفت اگر دردها...
-
درست راه برید!
سهشنبه 2 شهریور 1395 23:13
وقتی با همکار غریبه خداحافظی میکنید، حواستون به پله وسط اتوبوس باشه، که یکهو شپلق کله معلق نزنید و حیثیت چندین سالتون بپره:| دانشجو که بودم ، یکبار مامان من را رسوندن. تا من از ماشین پیاده شدم، مامان گاز ماشین را گرفتن و رفتن. همه وسیله هامم تو ماشین جا موند، حالا همون موقع دوتا استاد بداخلاق و از اون های کلاسها رسیده...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 شهریور 1395 18:10
خوب این چند روز که ننوشتم، اتفاقای جدید زیادی افتاد. نمونش من بعد یکی دو سال التماس کردن دوستم برای رفتن به شب شعر طنز ، بالاخره رفتم:/دلیل نرفتنمم این بود که زیاد رفتن به جایی که نمیشناسم برام جالب نیست. آقای شاعر طنزپردازی دعوت کرده بودن که من اصلا اشعارش را دوست نداشتم. خودش که احساس شاخ بودن داشت ، چون معروف بود....
-
مراسم عزا
دوشنبه 25 مرداد 1395 00:44
من هیچوقت از مراسم عزا خوشم نمیاد. فکر کنم ۱۲۰ مین باره که میگم:)) حالام که مجبور شدم برم، وسط گریه از بعضی چیزها خندم گرفت. نمونش رفتار صاحب عزا بود و حرفهایی که میزد. خوب عزاداری تو هر شهری و قومی فرق داره!به نظرم آدم باید مطابق رسم خودش رفتار کنه و این عدم تطابق باعث نیشخند و تمسخر بقیه میشه. دقیقا رفتار صاحب عزای...
-
تبلیغات کذایی!!
شنبه 23 مرداد 1395 19:50
هیچوقت از خریدی که فروشنده تعریفش را کرده راضی نبودم!نمونش من روی شامپو حساسم. درواقع هرشامپویی به موهای من نمیخوره. اونبار خواهرم یک شامپوی نسبتا گرون اسپانیایی خریده بود، بدجور به موهای من میخورد. از اونجا که مغازه ای که خرید ازش کرد بخاطر قیمتهای بالاش ،مشتری نداشت و جمع کرد، من پیدا نمیکردم اون شامپو را، اینبار...
-
قاتی الپاتی
جمعه 22 مرداد 1395 00:22
اصلا و ابدا آدم خوش اخلاقی نیستم. متاسفانه یا خوشبختانه از بغل کردن و بوسیدنم بدم میاد. خواهرم خونه خودش تو آشپزخونه خورده بود زمین و زانوش اندازه متکا شده بود، انگشتهای پاشم همه زخم و دستشم گرفته بود به لبه اشپزخونه و گلدون افتاده بود و شکسته بود و دستشم عمیق بریده بود. وقتی از دکتر اومدن خونمون، همه بغلش کردن و...
-
متوهم بودن من
چهارشنبه 13 مرداد 1395 13:30
اگر یکی را میبینید که با وجود خلوتی پیاده رو ، داره از تو خیابون میره،مطمین باشین اون منم. من از تو پیاده رو راه رفتن متنفرم! شاید از تنها جاهایی که خوشم میاد تو پیاده روش قدم بزنم تهران خیابون ولیعصر هست با اون درختهای بلند و خوشگلش. وگرنه همیشه مسیرم از تو خیابونه:))) امروز وقتی از خونه بیرون زدم، یک ماشین مثل...
-
گاهی ، جایی ، شاید ، پناهی
سهشنبه 12 مرداد 1395 21:46
شدیدا به این معتقدم که گاهی اوقات یک کاری که اصلا شاید برات خرجی نداشته باشه یا هزینه کمی داشته باشه.ولی لبخند به لب کسی بیاره یا دعایی که از ته دلش بکنه ، یکجایی دستت را میگیره.چندوقت پیش خبر سقوط پدر خونواده یکی از دوستانمون از کوه را شنیدیم ، بقدری سقوط وحشتناک بوده که همراهاش گفته بودن ، ما فقط با وحشت بهش نگاه...
-
گزی ...نش
جمعه 8 مرداد 1395 18:02
رفتم گزی....نش ! بنده بعد از سالها کار کردن ، بالاخره لنگم به گزی..نش باز شد:)) باور کنید از شدت استرس اصلا نماز یومیه یادم نمیومد چطوری میخونن ! هرچند خانومه سعی میکرد محیط دوستانه باشه ، ولی من از شدت استرس تهوع داشتم و اصلا بقدری حالم بد بود که وقتی در مورد 22 بهمن سوال پرسید ؛ اصلا یادم نبود روز تعطیله و چرت و پرت...
-
تولد
چهارشنبه 6 مرداد 1395 20:26
چند روز دیگه مثلا تولدمه، دلم یک کادو سورپرایزی میخواست. ولی نه مشهدی ، نه کادویی!تازه اشکمم عجیب اینروزها دم مشکمه و هرآهنگی هم که گوش میدم منو یاد یک موضوع ممنوعه میندازه و باعث می ه بیشتر خودمو لعنت کنم که چرا یاد میکنم ، وقتی میدونم ممنوعه کامله برای من!آدم باید بشم. آدم! شما نمیخواهید بهم کادو بدین خسیسا!کادو که...
-
حکایت...
شنبه 2 مرداد 1395 15:02
حکایت کلاس رفتن من و کلاس گرم و با یک کولر ابی که عملا تو گرمای شهر ما دردی را دوا نمیکنه، ومسیول اونجا که زیر کولر گازی اصلا گرما را حس نمیکنه و مدام معتقده که ما غرغرو هستیم، حکایت قانون جدید دو..لته که تصمیم گرفته حقوق بازنشسته های کارمند را به همراه پاداش آخرشون به حداقل ممکن برسونه و سن بازنشستگی را بالا ببره واز...
-
روز مزخرف
چهارشنبه 30 تیر 1395 17:59
مرکزی که کلاس میرم، یکدوره کلاس گذاشته بود که عنوانش واقعا جذاب بود و شرکت تو این دوره برای محیط کاری من ، بنظر میومد واقعا خوبه و کارآیی داره. منم که دنبال این دوره ها ، حاضر شدم ساعت ۷ صبح سرکلاس برم تا بتونم یک چیزی یاد بگیرم. هرچندبیدارشدن اونم شش صبح توی تابستون برای من ستم بزرگیه:) ولی در جهت اعتلای خودم رفتم که...
-
بمن توجه کنید.!
یکشنبه 27 تیر 1395 19:26
من نیتم منع کردن کسی نیست. چون واقعیتی هست که حتی درمورد خودمم وجود داره. نیاز به توجه و دیده شدن!کلاسی که میرم یک خانومی هست که مدعی داشتن دوتا مدرک مهندسی هست. و روزهای اول که شروع کرد برای من تعریف یک ماجرا،من باور کردم. چون معتقدم تا اثبات نشه کسی دروغگو هستش ، تا اونموقع راستگو میدونمش. همون ماجرا را جلسه بعد به...
-
یک مثقال زبان
پنجشنبه 24 تیر 1395 23:53
واقعا حقیقتیه که میگن زبون آدم میتونه اون را به قعر جهنم ببره. شما با نیم مثقال زبون ،همونقدر که میتوتید ،دل کسی را بدست بیارید، میتونید قلب کسی را بشکنید و آه ابدی بخرید. بیایید یک کاری بکنیم، یک تصمیم جمعی ، حتی توی اوج عصبانیت، جلوی اون نیم مثقال زبون را هرطوری هست بگیریم و قلب کسی را باهاش نشکنیم. شاید اون شکستن...
-
اولین دبیرستان شهر
چهارشنبه 23 تیر 1395 14:31
امروز رفتیم اسم داداش کوچیکه را بنویسیم. چرا نسل جدید قدهاشون آب رفته؟!برام واقعارجای سواله!!! دبیرستانی که داداش کوچیکه میره،اولین دبیرستانی هست که زمان رضاخان تو این شهر ساخته شده و میشه گفت تقریبا تمامی اجداد من توش درس خوندن.از اون مدرسه بزرگ چند هکتاری با اون باغ بزرگش ، کمتر از نصفش باقی گذاشتن و این دردناکه!...
-
شستن چشم
یکشنبه 20 تیر 1395 23:47
اونهایی که امروز بعدچندبار غیبت توی کلاس دیدم، انتظار داشتن با مانتوی مشکی برم. ولی خوب من مشکی ندارم. راستش را بگم با رنگ مشکی مشکل دارم. من حتی ده سال پیشم که اون اتفاق افتاد و ...لباس مشکی نداشتم.یک مانتو مشکی محض رضای خدا خریدم که بشور و بپوش ،بپوشم. و دوتا لباس مشکی!حالا تو این اتفاق بازم من فقط یک مشکی داشتم که...
-
درحاشیه مراسم
پنجشنبه 17 تیر 1395 13:58
دیروز به خاک سپرده شد. من واقعا مراسم ختم نمیتونم برم. یادمه عمه خدابیامرزم که فوت شد،من فقط برای مراسم شب هفت ،اونم فقط سرخاک رفتم. اینقدر که حالم بد میشه، همه ترجیح میدن نرم،بخاطر خودم. اهل جیغ و خودزنی و...نیستم.ولی اشکمم قابل کنترل نیست و ازشدت گریه حالم ب هم میریزه. دیروزم دوساعت جلوتر از مراسم دفن خونشون بودیم...
-
دل نوشته
دوشنبه 14 تیر 1395 03:41
شبهای ماه رمضون من یک جغدم!اکثرا هم علیرغم سفارش مامان و دوستانم به بالا بردن سطح دانش نم کشیدم، درحال رمان دانلود کردن و خوندنم. حالا نه که فکر کنید،مثل داداشم و خواهرام رمانهای برنده شده جایزه نوبل یا نویسندگان بنام خودمونو میخونم نه،اصلا!من کلا سلیقه نداشتم هیچوقت و خوندن رمانهای نویسنده های تازه کار را ترجیح میدم....
-
مراقب خودتون باشید
دوشنبه 14 تیر 1395 00:20
خانمی که بما آموزش میده ،یک کلاس متفاوت صبح داره که توی همون اتاقی هست که ماهو هستیم. گاهی اوقات بعضی لز اون هنرجوها را دیده بودم. امروز یکی دیگشون تا همسرش بیاد دنبالش اونجا بود .خداحافظی کرد و رفت که ده مین بعد دیدیم رنگ و روی پریده،لبها رنگ گچ با هول و ولا برگشت.همه متعجب ، خانمه پرسی چی شده؟مشخص شد ،هنوز سرکوچه...
-
امروز نوشت!
شنبه 12 تیر 1395 23:03
من شاید سالی یکبار هوس لاک زدن بکنم، اما تا دلتون بخواد،عاشق خریدن لاک با رنگهای مختلفم. فقط خدا میدونه چقدرلاک خشک میکنم،:))) حالا یکبار درسال ،خانم شدم و لاک بزنم.یادم اومد که ای وای کارهای فردام را نکردم. از اونجایی که کلاسی که میرم با چسب خیلی سروکار دارم، یکسره بعد از اتمام کار درحال کندن چسب از روی ناخن و...
-
چرا؟!
جمعه 11 تیر 1395 14:50
نمیدونم چرا تا قبل از باز کردن صفحه ،خیلی حرفها به ذهنم میاد که بنویسم.ولی بعدش انگار همش میپره. اصلا انگار دیگه حرفی ندارم که بزنم.نمیدونم چرا!!!!
-
شب قدری که گذشت!
چهارشنبه 9 تیر 1395 23:41
شب قدر به یاد تک تک دوستانم بودم، اگرقابل باشم. دخترخواهرم خونمون مونده بود برای شب قدر .البته هنوزم طالب رفتن نیست:)))) خوب ما جوشن را هرچند نفر بیدار باشن دورهمی میخونیم و وسط جوشن هو یخچال را با هرچی که توش هست غارت میکنیم:))))ولی خواعرم اینا تند تند دعا میخونن و خونوادگی قران سر میگیرن و بعدشم لالا. اینقدر از شیوه...
-
اخرین شب قدر
سهشنبه 8 تیر 1395 22:09
امشب اخرین شب قدر هست و دیگه آخرای ماه مبارک.لطفا توی دعاهاتون برای منم دعا کنید.سپاس
-
دراین شبهای عزیز،همدیگه را یاد کنیم.
دوشنبه 7 تیر 1395 03:56
دومین شب قدر هم تموم شد. سعی کردم تمام دوستانم را چه توی دنیای مجازی و چه واقعی دعا کنم.تا چقدر مقبول حضرت حق بیوفته. غیر از یک نفر که شرمندشم که هنوز دلم رضا نیست بخواسته اش و دعا را برعکس براش خواستم.خواستم بگم تو تنها شب قدر باقیمونده برای منم دعا کنید، دعای سلامتی و عاقبت بخیری میخوام. به نظرم این بالاترین دعاست...
-
سحری های آخر
پنجشنبه 3 تیر 1395 14:49
اصولا خونه ما آخرای ماه رمضان که میشه ،کسی حال نداره برای سحری بیدار بشه و کلا وعده سحری بقول ما بهم ور میشه:))))) پریشب من دیر تصمیم به پختن سحری گرفتم .یعنی ساعت دو یک مرغ قدقدا انداختم تو قابلمه و باور کنید تا یکربع به چهار نپخته بود.چون مرغه یخ زده بود . بدتر از اون برنجی بود که کته کردم و چون قابلمه کوچیک بود...
-
بالاخره با کامپیوتر نوشتم:D
چهارشنبه 2 تیر 1395 02:26
خیلی نظراتتون قشنگ بود ، پس با اجازه فقط برای خودم نگهشون میدارم. --------------------- نمیدونم قبلا بهتون گفتم یا نه ! من میرم مهمونی حقیقتا دلم نمیخواد از جام تکون بخورم ، چون میرم مهمونی که لذت ببرم ، نه اینکه کزت وار وسط آشپزخونه فعالیت انجام بدم خوب خونه آبجی خانم افطار دعوت بودیم . منم از قبل اعلام کردم که من را...
-
خاطرات درهم
یکشنبه 30 خرداد 1395 17:52
بچه که بودم ،فکر میکردم روزه بودن بمعنای گرسنگی و لبهای خشک شدست. برای همین تشنم که می د میرفتم سریخچال آب میخوردم ،بعد محکم دستمو میکشیدم رو لبهام که خشک خشک باشه.تازه بعد از این عمل دوباره حس تشنگی داشتم ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ چند روز پیشها نماز میخوندم ، داداشم ایستاد تا بعد من سرسجاده نماز بخونه،اینقدر خمار...
-
ممنونم
جمعه 28 خرداد 1395 13:05
متاسفم که دیشب ننوشتم، ولی اینقدر از فشار روحی شدیدی آزاد شده بودم که بعد افطار میشه گفت غش کردم. اگرچه بیماری هنوز مشخص نشده چیه ، ولی دور از جونش اولین گزینه که سرطان خون بود و ما را به مویی وصل کرده بود ،رد شد. خدا را شکرکه،هزاربار خدا را شکر.حالا تا شنبه و مشخص شدن علت اصلی بیماری هنوز هم منتظریم. بازم بابت...
-
خواهش من
پنجشنبه 27 خرداد 1395 12:28
بچه ها یک خواهش از شما دارم خواننده خاموش یا روشن فرقی نداره ، به هر دین و آیین و اعتقادی که هستید ،فقط یک کار برام بکنید.یکی از عزیزترین و نزدیکترین آدمهای زندگی من ، مشکوک به یک بیماری خطرناکه ، فقط ازتون خواهش میکنم دعا کنید اونی نباشه که همه میگن و خدا به خانوادمون رحم کنه و فقط یک بزرگنمایی درباره یک بیماری کوچیک...