کارآگاه بازی من!

برای خواهرم خواستگار اومده بود . رفتیم مثلا تحقیقات و ببینیم چه شکلیه ! خواهرونه رفتیم تا دم مغازه آقاهه! حالا من نگاهش کردم ، اون یکی هم دیده ، اصل کاری ندیده و نیششم پنجاه متر بازه ! بهش میگم تابلو نخند ، فهمید ! باز میخنده و میگه نمیتونم هیجان زدم !

آخرش فرستادمش با اون یکی خواهرم تو مغازه که به بهانه پرسیدن قیمت یک جنسی ،  طرف را ببینه ! اومده بیرون میگه نتونستم ببینمش! اینقدر تابلو بودن که فکر کنم خود خواستگارهم فهمید!

تازه فکر کنم  ، فکر میکرد من که بیرون ایستادم همون دخترم که اومده خواستگاری ! چون بجای نگاه به اون دوتا حواسش بمن بود که پشت شیشه ایستاده بودم ! بعدش رفتیم اونطرف خیابون سوار ماشین بشیم ، دیدیم اومده بیرون مغازه و داره اطراف را نگاه میکنه ، فهمیدیم فهمیدهدر هر صورت من که کاملا ردش کردم و به خواهرم گفتم بدرد نمیخوره ! این چی بود یک همچین خواهر ی هستم من

همین این گزارش مبسوطی بود از کارآگاه بازی دیروز من

سلام

بالاخره از بلاگفا دل کندم و اومدم خونه جدید با اسمی جدید