عید و یلداتون مبارک

عید تاجگذاری را تبریک میگم

----------------------------

میخواستم یلدا را پیشاپیش به همه دوستان عزیزم تبریک بگم.

روزهایی که رفت!

تو چند روز گذشته عروسی یکی از اقوام پدری بود و باز خونه ما تبدیل میشد به کاروانسرایی برای اونهایی که از راه دور میان ! چون توی خونه ما بخاطر نوع برخورد مادر ، احساس راحتی بیشتری دارند و این مطلب را هربار بیان میکنن!

خوب عروسی که در کل بد نبود ! الان یکی دوسالی هست که دیگه تمایلی برای شرکت در مراسم های زنانه ندارم و هربار با تشرمادرجان راهی مجلس میشم ! اینجا هم که اینقدر از جانب فامیل تف مال شدم که حوصله ام سر رفت ! خیلی ها را هم به دست دادنی اکتفا کردم و اصلا محبت فامیلی شامل بغل و بوس ابراز نکردم! اول تا آخرم هی یک انگشت توی پهلوم فرو رفت که اخمهات را تو هم نکن ! درست بشین و...

آخرش هم که با قومی از فامیل اومدیم خونمون ! هنوز از شر اون مانتوی بلند و کرم های روی صورت و اون لباس و...خلاص نشدم که میگن بیا جلو مهمون ، کجا میری ؟! ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااا !!!!!!!!!!!! آخرش گفتم خودمو درست راست کنم میام ! مهمان ها هم که چونشون گرم شده بود ، نمیرفتن بخوابن و من رسما بینشون چرت میزدم ! عروس پسرعمم هم که عضو نسبتا جدید خانواده پدری محسوب میشه ، من را گیر آورده بود و اطلاعات کل فامیل را از من میکشید! تازه هربار اسم منو اشتباه میکرد و من مجبور به درست کردنش بودم!

تاااااااااااااااا دیشب دوازده بالاخره بعد خوردن شام و گپ با شوهر خواهرجان عروس ، گفتن دیروقته و راضی به رفتن شدن ! تا دو هم که جمع و جور کردن آثار باقیمانده طول کشید و تا بخوابم ، دو و نیم بود ! صبح بقدری خسته بودم که سرکار شیش و هشت میزدم ! اصلا نمیدونستم چی دارم میگم!هی هم یادم میرفت چی میگفتم و میپرسیدم ، چی داشتم میگفتم ! رسما همه میخندیدن و احتمالا فکر میکردن یک چیزی مصرف کردموقتی برگشتم خونه غش کردم و از دست رفتم تا غروبببببببببببببب! الانم خوابم میادا ! ولی اومدم به شما بگم چرا نبودم

یکروز به یادماندنی برای من!

دیشب حالم خیلی بد بود ! از یازده شب بارش را شروع کردم تا چهارصبح! قطعی هم نداشت! رو متکا که سیل ایجاد شد و متکای منو با خودش برد ! سرجمعم دوساعت خوابیدم و با یک صورت پف افتضاح رفتم سرکار !

اونجا خودمو شاد نشون دادم تا ظهر ! ظهر دیدن یکی و صحبت باهاش چنان انقلابی در دل و روحم ایجاد کرد که الان این شکلیم دلم میخواست این روز را ثبتش کنم! برای همین بخش نظرات را میبندم.چون میدونم نظری براش نمیشه گذاشت.

خدایا بعضی ها را حفظ کن ! سالم و سلامت. آمین

لطفا یکی منو بدزده !

اینقدر امروز سرد بود که حتی پالتو هم پاسخگو نبود کلا یخ زدم  ، کمر درد کوفتی هم از سر صبح که بیدار شده بودم ، امونم را بریده بود و سرما درد را تشدید میکرد و اصلا یکوضعی شده بود اعصاب خورد کن! دلم میخواست از ته دل جیغ بزنم!

اینروزها حقیقتا دلم ، یکجایی را میخواد که برم و از ته دل داد بزنم ! و از هرکسی که این محبت را درحقم بکنه و منو بدزده و ببره تا از ته دلم یکجا اینقدر داد بزنم که گلو درد بشم ، تشکرات خالصانه ای هم میکنم و از ته قلبم براش دعا هم میکنم.

همین دیگه ! دلم غر غر میخواست ، چون تو خونه نمیشد غر زد ، اینجا زدم! ولی خالی نشدم. یکییییییییییییییییی بیا منو بدزد ببر داد بزنم ،آروم بشم

بانوجان و تعطیلات پشت سر گذاشته!

خوب اینروزهای تعطیلیم را اصلا نفهمیدم چطور گذشت ! غیر از یکی دو روز اول که عالی بود و خوش گذشت. اینروزهای آخری کاملا از دماغم دراومد !

از سالگرد پدربزرگ به اینطرف که هوا بی نهایت سرد بود و زمینها یخ زده ، و ما مدت طولانی توی سرما بودیم. مامان خانوم سرما خوردن و پذیرایی از مامان و مهمونهای سرزده ای که یک لحظه رها نکردن ! کاری کرد که روز  را از شب تشخیص نمیدادم خلاصش که تعطیلی گذروندم ناجور

دیگه امشب ، در نقش یک کودتا چی خسته ، زدم بیرون با آبجی کوچیکه رفتم یک کافی شاپ و خودم را خفه کردم با خوردن انواع خوراکی های چرب و پر سساینقدر که جای نفس نموندو حالا یک بانو با جایی بدون نفس هستم

------------------------------

جناب یادگار عزیز ، حقیقتا لطفی که در حقم کردید را نمیتونم جبران کنم. ولی بی نهایت خوشحالم کردید. امیدوارم خدا عوض این محبتتون را بهتون بده.