مراسم عزا

من هیچوقت از مراسم عزا خوشم نمیاد. فکر کنم ۱۲۰ مین باره که میگم:)) حالام که مجبور شدم برم، وسط گریه از بعضی چیزها خندم گرفت. نمونش رفتار صاحب عزا بود و حرفهایی که میزد. خوب عزاداری تو هر شهری و قومی فرق داره!به نظرم آدم باید مطابق رسم خودش رفتار کنه و این عدم تطابق باعث نیشخند و تمسخر بقیه میشه. دقیقا رفتار صاحب عزای امروز که تلفیقی از عزاداری های تهران و شهر خودمون بود، بیشتر صحنه جک درست کرده بود. و بدتر از اون عمه متوفی بود با اون تیپ مکش مرگ ما و حرفهایی که میزد. من  واقعا عاجزانه تقاضا دارم ، در همه حالتی مراقب خودتون و رفتارتون باشید. شاید حواس شما پرت باشه، ولی رفتارتون زیر ذره بین مردمه. بعد یک عمری زندگی نوآوری به خرج ندین و اسمش را شیک بودن و بروز بودن نزارید.

یک چیز دیگه که بسیار دیدم و واقعا از نظرم زشته، شما حتی اگر از مرگ متوفی در حد غیرقابل تصوری خوشحالید و دلتون خنک شده هم قرمز نپوشید و برید عزای کسی!به این فکر کنید که حتی یک نفر هم تو اون مراسم باشه که متوفی عزیزش باشه، با اون قرمز پوشیدنتون دلش میشکنه!اونوقت باقیش پای خودتونه!بسیار دیدم که میگم. مشکی پوشیدن لازمه عزادار بودن نیست، ولی قرمز پوشیدن تو مراسم ختم کسی نهایت نداشتن شعور به حساب میاد.

ببخشید دیگه اینا تجربیاتی بود که من بدست آوردم، تا شما چی بگید.

تبلیغات کذایی!!

هیچوقت از خریدی که فروشنده تعریفش را کرده راضی نبودم!نمونش من روی شامپو حساسم. درواقع هرشامپویی به موهای من نمیخوره. اونبار خواهرم یک شامپوی نسبتا گرون اسپانیایی خریده بود، بدجور به موهای من میخورد. از اونجا که مغازه ای که خرید ازش کرد بخاطر قیمتهای بالاش ،مشتری نداشت و جمع کرد، من پیدا نمیکردم اون شامپو را، اینبار توی فروشگاهی مشابهش را پیدا کردم. تا اومدم بردارمش، دختری که مسیول قفسه ها بود پرید جلو که تا جنس وطنی هست شما خجالت نمیکشی خارجی میخری و چنان رفت بالای منبر سخنرانی که رسما حس کردم،چقدر من بدم که دستم با اسراییل و آمریکا و داعش تو یک کاسه است.فقط سوالم این بود که اگر خریدش بد هست، تو فروشگاه چیکار میکنه؟! خلاصه یک شامپویی با عصاره عسل انداخت بما!!چشمتون روز بد نبینه، دوبار که موهامو باهاش شستم، تبدیل شد به موهای ویز ویزویی که خدا میدونه و چقدرم بخودم چیز گفتم. چون تقریبا معادل پول همون شامپو را پای آشغال داده بودم.:(( پشت دستم داغ گذاشتم که دیگه به حرف هرکسی گوش ندم.

گذشت تا چندوقت پیش ، رفته بودم با مادرجان فروشگاه تاید بخریم که اینبار یکی دیگه گیرانداخت که آره چرا تاید. از این بسته های نانو بخرید و هرکی برده راضیه! از من نه و از مامان آره و بالاخره برای لباسهای مشکی انداخت بما! البته که من تاید برداشتم، چون اعتماد نداشتم:))) و اینبار از ته دل میگم، اگر به لباسهاتون علاقه مندین نخرید. بوی خیلی خوبی داره، ولی لباس مشکی عزیزتون را چنان بور میکنه که با کمال میل بزنید تو سرتون و بگید چیکار کردم:)))))حالا ما رو دستمون مونده، خواستید بگید با کمال میل تقدیم میکنم:)))

نتیجه اخلاقی این قسمت: هرچی خودتون صلاح میدونید بخرید و اسیر دست تبلیغات نشید:)))

قاتی الپاتی

اصلا و ابدا آدم خوش اخلاقی نیستم. متاسفانه یا خوشبختانه از بغل کردن و بوسیدنم بدم میاد. خواهرم خونه خودش تو آشپزخونه خورده بود زمین و زانوش اندازه متکا شده بود، انگشتهای پاشم همه زخم و دستشم گرفته بود به لبه اشپزخونه و گلدون افتاده بود و شکسته بود و دستشم عمیق بریده بود. وقتی از دکتر اومدن خونمون، همه بغلش کردن و بوسیدن و حالش را پرسیدن. منم که از بغل و بوس متنفرم، از راه دور احوال پرسی کردم و نشستم که صداش دراومد وگفت اینهمه احساس خرج آدم نکن. شرمندت میشه:))) هرچی مامان چشم و ابرو رفتن که برو ببوسش ، تکون نخوردم. خوب چیکار کنم ، واقعا بدم میاد و حس خوبی ندارم. سق دهنم خارش میگیره از تصورشم، چه برسه به انجامش. والا!

ٔ....................................

رفته بودم شلوار بخرم، من معمولا شلوارم را از یک مغازه دار که جنسهاش خوب هست میخرم.قیمتش یکم بالاس ، ولی درعوض از جنسش مطمینی. من الان یک شلوار دارم پنج ساله ازش گذشته ،آخ نگفته، گرون خریدم، ولی جنسش واقعا خوب بود. حالا از یکجای دیگه یک شلوار مشکی تو حراج خریدم بمراتب ارزونتر، ولی با یکبار شست و شو ، رنگ شلوار رفت و بور شد. انگار صدبار شستی و پوشیدی.

داشتم میگفتم رفتم شلوار بگیرم که چون مغازش کوچیکه ، دوتا اطاق پرو بیشتر نداره. تو یکیش یک دختر جوون بود با همسرش . که از این شلوارها هست که نصف شورلتشون بیرون میوفته وقتی دولا میشن ، از اونا مرده پوشیده بود. گفتم باهم تو اتاق پرو ، نه که فکر کنید ،اطاق پرو اینقدر بزرگ بود که دونفر توش جا بشن نه!دراتاق پرو که رو به درمغازه بود تا انتها باز و خانم داشتن شلوار میپوشیدن و شوهرشم اونجا ایستاده بود کنارش و نظر میداد.خانمه میگفت شلوار تنگه و دکمش بسته نمیشه، آقاهه گفت بلد نیستی. بعدم تا کمر دولا شد که دکمه را ببنده که فروشنده دیگه رسما داشت زمین کف مغازش را از خنده گاز میزد. تازه بعدش اقاهه اومده ، پاهای خودشو نشون میداد و به فروشنده میگف اینجاش خوبه، کمرش چرا اینقدر تنگه!!رسما دیگه...خوشم نیومد راستش، چون یک چیزایی غیرته . تنگه خوب نخر، چرا بدن زنت را جلو فروشنده تشریح میکنی!یا پشت در اتاق پرو بایست بپوشه، بعد باز کن و ببین و نظر بده!نه که هرکی تو مغازست و از جلوی مغازه تو پاساژ رد میشه، یک فیضی با چشمش ببره!والا. اعصاب نمیزارین برا آدم که.

متوهم بودن من

اگر یکی را میبینید که با وجود خلوتی پیاده رو ، داره از تو خیابون میره،مطمین باشین اون منم. من از تو پیاده رو راه رفتن متنفرم! شاید از تنها جاهایی که خوشم میاد تو پیاده روش قدم بزنم تهران خیابون ولیعصر هست با اون درختهای بلند و خوشگلش. وگرنه همیشه مسیرم از تو خیابونه:)))

امروز وقتی از خونه بیرون زدم، یک ماشین مثل ماشینمون دیدم توی کوچه ، برگشتم نگاه کردم که ماشینمون تو پارکینگه یا اون تو کوچه ای برای ماست که دیدم مال ماست. دقیقا اونطرف کوچه یک پراید پارک بود، بعد از این چک کردنه ، رفتم اون سمت که یکهو در ماشینش را باز کرد ، شاید اصلا با منم کاری نداشت. چون رادیوی ماشینش روشن بود ، ولی من بقدری از این حرکت ترسیدم که تا پای سکته رفتم.چون شیشه های ماشینش دودی بود و اون اول صبح تو کوچه خلوت و اونم ماشینی که به نظر میرسید پارک کرده ، درست تا من بهش رسیدم و در ماشینش را باز کرد ، فقط جیغ نکشیدم، وگرنه بی نهایت ترسیدم .و تقریبا تا برسم به خیابون دوییدم.حتی از ترسم ،صورت آقاهه را هم ندیدم. جدیدا هم حس متوهم بودن دارم. البته شاید واقعا اتفاقاتی میوفته. نمونش چند روز پیش ،صبح زود رفتم بیرون ، یک تاکسی نگه داشت ، سوار شدم ،برخلاف تاکسی های دیگه که برای هر عابری صدتا بوق و چراغ میزنن ، محل کسی نداد و رفت . خوب جایی که میخواستم برم ، باید یک مسیری پیاده میشدم و بعد از یک مقدار پیاده روی ، میرفتم یک خیابون فرعی و دوباره حالا یا با تاکسی یا پیاده میرفتم. از اونجا که دیرم شده بود و وقت نداشتم ، تصمیم گرفتم صبر کنم ، تاکسی گیرم بیاد و برم . اون خیابون فرعی خیلی بد مسیره و حقیقتا بعد از سبز شدن علف زیرپاتون ،تاکسی میاد. داشتم فکر میکردم چیکار کنم که همون تاکسی که من را توی خیابون اصلی پیاده کرده بود و نهایتا ۳ دقیقه میگذشت از این موضوع ،جلوی پام ترمز زد! (توی پرانتز بگم که شما اگر از خیابون اصلی بخواهید وارد این خیابون فرعی بشید ، باید برید تا یک میدون تا بتوتید ،دور برگردون ،دور بزنید و برگردید و اینکار دست کم ده مین زمان میبره!  ) البته من بعد از سوار شدن و بعد از حرکت دوباره راننده که برای هیچکسی نگه نداشت، متوجه شدم خودشه و واقعا تا منو پیاده کنه ، تو فکر بودم که چطور ممکنه!

نمیدونم شاید جدیدا توهم میزنم ، ولی اتفاقات عجیب و غریب این اواخر کم تو زندگیم اتفاق نیوفتاده!هرچی هست ، خدا بخیر  بگذرونه.

گاهی ، جایی ، شاید ، پناهی

شدیدا به این معتقدم که گاهی اوقات یک کاری که اصلا شاید برات خرجی نداشته باشه یا هزینه کمی داشته باشه.ولی لبخند به لب کسی بیاره یا دعایی که از ته دلش بکنه ، یکجایی دستت را میگیره.چندوقت پیش خبر سقوط پدر خونواده یکی از دوستانمون از کوه را شنیدیم ، بقدری سقوط وحشتناک بوده که همراهاش گفته بودن ، ما فقط با وحشت بهش نگاه میکردیم که کجا متوقف میشه و از ته دل دعا میکردیم زنده باشه . حقیقتا زنده موندنش با اونوضع فقط یک معجزه بود. دنده های شکسته ، سر و دست و پا . دست و پایی که پلاتین گذاشتن .وقتی وصفش را شنیدم ، فقط گفتم زنده موندنش مسلما بخاطر دعای خیری هست که پشتش بوده وگرنه به غیر ممکن واقعا شبیه بوده.

اگر جایی کاری لز دستتون برمیاد هرچند کوچیک انجام بدین ، مطمین باشید اونی که اون بالا نشسته ، چرتکش درسته . جایی که انتظارش را ندارد، باهاتون حساب میکنه.