من تموم شدم!

امروز وقت سونو داشتم، بماند که نمیخواستم انجامش بدم و تاریخ را اشتباه بمامان گفته بودم و از روی دفترچه بیمم دروغم لو رفت و شد جنگ اعصاب بین من و مامان! و درنهایت مامان موفق شدن و وقت گرفتن و رفتم سونو!من همیشه از سرکاربرمیگردم، بدو بدو دارم میرم توالت!ولی امروزهرچی  چاییی و آب خوردم بی فایده بود:||اصلا انگار اقیانوس به شکم من وصل بود که من دستشوییم نمیگرفت! اخرشم دروغکی گفتم و رفتم سونو، حالا تا خیال معدم راحت شده بود که دیگه سونو ندارم،جای من پشت درتوالت انداخته بودن و دم به دقیقه اونجا بودم:||

بمامان نگفتم، ولی قرصها هم مشکل را حل نکرده بود و بزرگترشده بود. قرصهای هورمونی که نه تنها اثری نداشت که فقط باعث بهم ریختگی بدن من شد،اعصابم را بقدری ضعیف کرده که زودرنج تر از هروقتی، واقعا تا کسی میگه بالای چشمت ابرو هست منفجرمیشم. هم گریه و هم صدا!حالا مشکل خون هم بهش اضافه شده، بقول معروف، هردم از این باغ بری میرسد.یک بنده خدایی داشت میرفت کربلا، اومدم بگم برام دعا کن که ناخودآگاه مثل ابر بهار جلوش اشکم دراومد و گفتم فقط برای من دعا کن هرکجا که رفتی و بعد رهاش کردم و رفتم.

امروز عصر سر کار هم با یک آدم بیخود که من بیچاره را که صبح و ظهر و عصر بدی را گذرونده بودم،گیر داد.اینقدر بهم ریختم که دستهام ناخودآگاه میلرزید و وقتی بیرون اومدم ، کاری نکرده بودم را کردم.جلوی مردم تو اتوبوس و تاکسی گریه کردم. خسته شدم راستش، اگر بخونوادم نمیتونم بگم، اینجا میگم ، من کم آوردم، تحملم رسیده به صفر.ولی بازم جز شکر چی میتونم بگم!

نظرات 2 + ارسال نظر
یادگار پنج‌شنبه 2 دی 1395 ساعت 21:51 http://yadegari901019.blog.ir

:(

فائـــــــزه پنج‌شنبه 2 دی 1395 ساعت 19:43 http://koocheye8om.blogsky.com

آروم باش آبجی
میدونی خوبیه آدما چیه اینکه هر چقدرم سختی بکشه یه روزی فراموش میکنه
تو روزای خوبی که توراهه مطمئنا به این روزات میخندی:)
برات آرامش آرزو میکنم
شب خوش

مرسی عزیزم:*

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.