روزعشق ایرانیتون مبارک!

خیلی زشته یکی از شدت دلتنگیش برای شما بگه و شما نیشتون نه پنجاه و پنج متر که نهصد و پنجاه متر بازه خیلی واقعا زشته ، اصلا مایه خجالته ! تازه هعی تو دلتون قربون صدقه این ابراز دلتنگی هم بری و هزار و پونصدبار خودتون را قربانی کنید. خو وقتی کسی دلش برای آدم تنگ نمیشه و ابراز دلتنگی نمیشنوید ، بایدهم با شنیدینش اینطور خودتون را قربانی کنید و نیشتون اینهمه باز بشه.

امروز با اینکه کله صبح پاشدما ! ولی وقتی میرفتم سرکار ، همچین یک نمه چشمها قرمز ، صدا گرفته ! اصا هرکی میدید فکر میکرد الان منو از تو رختخواب بیرون کشیدن

همین دیگه چیزی به ذهنم نمیاد !اومد مینویسم

آهان روز عشق ایرانی شما هم مبارک .

اسرار هویدا شده!

خواهرم برام گشته و یک آهنگ پیدا کرده با اسم خودم که کلی هم عاشقونه خونده شده و از اونجا که بسی بسیار بی جنبه هستم ، از وقتی برام گذاشت تا الان صدوبیست و پنج بار پخشش کردم و لذتش را بردم. اینقدر که صدای مامانم دراومد که گفتن : آدمهای خنگ صدبار یک چیزی را گوش میدناخو من خنگم ! هیچکی برام نمیخونه ، خودم که باید به خودم روحیه بدم

پسرخالم چندسال پیشا از خانمش جداشده ، حالا خالم براش گشته و یک دختر از شهرهای نزدیک پیدا کرده. یعنی خواهر این دخترخانومه ، توی یک مجلس پیش خالم نشسته ! خالم از خواهراون خانمه خوشش اومده وازش سراغ دختری شکل خودشو گرفته و اونم خواهرش را معرفی کرده ! امروزم زنگ زده بود مامان که بیا بریم و من اون دختر را ببینم .خلاصه که داشتن بحث میکردن سر خیلی چیزها مثل اینکه عروس همشهری ما نیست و بالاخره تفاوت فرهنگی و...چیزی نیست که بشه ندیدش گرفت! و پسرخالم از سر تجربه تلخ قبلیش میترسه و میگه اگر باز به تفاهم نرسن و کار بجدایی بکشه و...

اما من که تمام مدت مکالمه مامانم و خالم ، مثل یک پلانگتون چسبیده بودم به گوشی ، بعد قطع تماس ، بمامانم میگم : شما بیکاریدا ! برای چی دخالت میکنید؟! بشینید سرجاتون و مامانم میگن : خواهرمه بی احساس ! و خوب باز بحث همیشگی پیش میاد که از تو اصلا نباید انتظار احساسات داشت و اپسیلونی احساسات نداری

----------

حتما میپرسید چی شده باز تند تند پست میزارم! بعلی بنده بخاطر عودکمر درد قدیمی ، فعلا دراستراحت مطلقم ، ارواح نداشته بلاگ اسکای و چنین است که اینطور اسرار براتون هویدا میکنم

دفاعیات من و خانواده!

داشتم وبلاگ یکی از دوستان را میخوندم که دیدم در مورد دفاعش نوشته ! گفتم از دفاع خودم براتون بنویسم

راستش پایان نامه من ، موضوعش با همفکری یک استاد دیگه بود که چون توی دانشگاه خودمون نبود ، مدیرگروهمون بهم گفت دنبالشم نباش که اون بشه استاد راهنمات ! ما موافقت نمیکنیم که هیچ !تازه نمره پایان نامت هم کم میشه.به همین استادم گفتم ، گفت راست میگن تو شروع کن منم کمکت میکنم ! ما نیز با توکل برخدا شروع کردیم!ولی چه شروعی ! همین استادی که قول کمک داد ، تا هفته آخر رفتنش ، بهم نگفت که مسافر یک کشور دیگست و داره میره!هفته قبل از رفتنش زنگ بهش زدم که قرار بزارم ببینمش ، گفت خانم من هفته دیگه مسافر فلان کشورم و حلال کنید و خداحافظ ! اینم دهن من پشت تلفون بود که از طول و عرض و ارتفاع سه متر بازه و زبون کوچیکه کاملا هویدا بود ! ( شکلش را بلاگ اسکای نداشت)

منم که اشراف کامل ، خوب مسلمه نداشتم ! مثل ...تو گل موندم ! استاد راهنمام یک کلمه نمی فهمید من چیکار میکنم ! هربار غلط ویرایشی میگرفت و منو راهی خونه میکرد! یعنی اگر بگم خونوادگی پایان نامه نوشتم ، دروغ نگفتم ! من می نوشتم ، خواهرم ویراستاری میکردموقع دفاع هم ، استاد راهنمام که یکی درمیون تماسهام را جواب میداد ، دوهفته مونده به دفاع بهش زنگ زدم ، گفت جمع کن که فلان تاریخ که همه اساتید هستن ، دفاع کنی !باورتون نمیشه که من تا صبح روز دفاع هنوز داشتم مینوشتم

هشت صبح بهم گفته بودن دفاعته ! ماه رمضون ! کل خانواده و عموی مامانم و دامادها و نوه و نتیجه را راه انداختم شهر غربت تا بیان دفاع من بیچاره ها  هشت صبح آواره شدن ! چون دفاعم ماه رمضان بود و پذیرایی نداشتم ، برای همه استادهام سوغات از شهر خودمون بردم تا روزشون را باز کنن باهاش تازه یک مشت روزه خوار همراه بودن به حکم مسافر بودن که نزدیک بود به حکم روزه خواری بگیرنمون . چون ملت پشت در دانشگاه صبحانه میخوردن این هشت صبح فکر میکنید تبدیل به چه ساعتی شد؟! شد ساعت دو بعدازظهرهمه گرسنه و بی اعصاب !

نفر قبلی من را تقریبا از جلسه اخراج کرده بودن ! اما همین مسئله هم باعث نشده بود من استرس بگیرم و داشتم با دخترخواهر دوسالم جلوی چشم استادهام دالی موشه بازی میکردم طوری که یکی از استادهام با خنده گفت ، خانم یکم استرس بگیر و مطالعه کن جای اینکارهاجوری فضا را شاد کردم که دفاعم به بهترین وجه برگزار شد و از اونجا که دانشگاه ما معتقد بود بالاتر از 19 نمره دفاع دادن سوسول بازی هست و برای وجهه دانشگاه خوب نیست ! بمن 19 دادن

--------------------------

تازه دفاع خواهرم که باحالتر بود. قرار بود بره استادش فقط نوشته هاش را تایید کنه تا تاریخ برای دفاعش بزنه ! از اونجا دانشگاهش 17 ساعت راه بود تا شهرمون ! شب قبل رفتن زنگ زد و استادش گفته بود بیا که فردا 12 دانشگاهم ! ما هم سرشب سوار اتوبوسش کردیم و با سلام و صلوات راهیش کردیم ! از صبحش که رسید یکبار زنگ زد که رسیدم ! دیگه ازش خبر نداشتیم تا ساعت یک که زنگ زد که دارم میرم دفاع ! برام دعا کنید.ما نیز به افق نگاه میکردیم که چی شد؟! که ساعت سه زنگ زد که بدون استاد راهنما که اصلا دانشگاه پیداش نشده بود ، به دعوت استاد داورش دفاع کرده ! استاد راهنما تلفنی درجریان قرار گرفته و بخواهرم گفته ، اون گفت : تو چرا دفاع کردی ! و چنین شد که دفاع خواهرم بدون حضور هیچ احدی ، حتی استاد راهنماش و دوستانش انجام شده بود .( آخه ما میخواستیم به شکل سفر بریم و خواهرم دفاع کنه که نقشه با شکست مواجه شد) و چنین بود که عضو دیگری از خانواده به درجه ای از درجات علمی نایل شد که در حیطه کارش ، گفتن اگرچه مرتبط است ، ولی چون شما یک بانو هستید ، توفیری در احوالتان ندارد و فقط صد هزارتومان ناقابل به حقوقتان افزوده میگردد ! و چنین بود که به گسترش علم اندوزی کمک کردن

توضیح پست قبل!

قراری که نوشتم ، یک قرار کاری بود ، برای رفتن بجایی خارج از شهر !بخاطر همین هیچی از ماشین نمیدونستم! چون بار اولم بود که قرار بود با اون ماشین برم

روزی از تقویم زندگی من!

بازم میخوام براتون قاطی پاتی بنویسم. امروز قرار بود برم جایی ، روز قبلش با آقاهه که هماهنگ کرده بودم برای سرویس ، حتی نمیدونست ماشین سرویس چی هست و چه رنگیه !چیزی که من خیلی بدم میاد ، بی برنامگیه فقط محل قرار را بهم گفته بود ! اونم که من شکرخدا هروقت عجله دارم ، دیرتر میرسمصبح دقیق ده دقیقه دیر رسیدم ! حالا فقط شماره اقای راننده را داشتم با یکعالم ماشین خالی جلوم که ممکن بود هرکدومشون ماشین مورد نظر من باشن ! زنگ زدم اقای راننده ، که هنوز نرسیده بود.تا قطع کردم ، یک آقاهه ای به سرعت اومد سمتم و شکلشم میخورد که شبیه راننده وصف شده باشه ! هعی اومدم بگم آقاهه شما آقای فلانی هستی؟! هی جلوی خودمو گرفتمآخرش یک ماشین صاف جلوی پام ترمز کرد و من از مسافراش فهمیدم خودشه ، البته بوقم زد. سوار شدم ! من بودم و سه تا آقای دیگهتا برسیم اینا هعی خمیازه کشیدنم ، هی من اون رگ خانمیم که بیخودی فعال شده بود نذاشت خمیازه بکشم

دیگه پیاده که شدیم ، یکی از اون آقایون من نمیدونم چرا مثل کش تنبون هرکجا من رفتم دنبال من میومد ، آخه یکجور آشفته ای هم بود بنده خدا ! آخراش میخواستم بگم ، آقاهه مشکلت چیه؟! بگیر بشین سرجات دیگه ! دیوونم کردی تو

دیگه برگشتنه ، اینقدر خسته بودم که وقت پیاده شدن ، حواسم اصلا سرجاش نبود . در ماشین را که محکم کوبیدمتازه از وسط بلوار ! دقیقا از وسط بلوار و جلوی دور برگردونش رفتم که برم اونسمت خیابون ، که یک تاکسی هم بوق زد که یعنی مسافری برات بایستم ، منم داشتم به اون میگفتم بایست من بیام که دیدم وایییی خاک عالم وسط بلوار وقتی داری با یک بنز مامان که بسرعت برق میاد تا کتلت کف خیابونت کنه ، مگه جای این ژلافتاست و بدین ترتیب حواسم را باز دادم به بلوار و رد شدم ، رسیدم خونمون

خوب دکتر هم رفتم ، دوباره دکتر آواز خوند و باقی دندونهامم گفت برو بعد عید بیا ! پیش خودمون باشه ، دندونی که درست کرده خارش گرفته و منو داره دیوونه میکنه ! آخه مگه دندونها هم خارش میگیرن