خصوصی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

کنترل خشم!

دیروز رفتم تهران ، برگشتن از ورودی ترمینال همه فقط یک جا میگفتن ! خانم شلمچه میرین؟! خانم چذابه؟!

یک اتوبوس محض رضای خدا پیدا نمیکردی جای دیگه بره ! اگر میرفتن شهرما که تقریبا شاهراه اکثر شهرها محسوب میشه ، سوار نمیکردن ! یک اتوبوس مال ماقبل تاریخ میرفت شهرما ، که در عرض دو سوت پرشده بود ! از توی ترمینال دراومدیم و رفتیم سر جاده تا شاید اتوبوسی بین راهی سوار کنه و بریم! خیلی شلوغ بود و همه مثل ما ! حالا هرکسی دنبال یک شهری ! 

خلاصه که نزدیک چهل و پنج دقیقه به بیش از پنجاه تا اتوبوس التماس کردیم و میخندیدن و درجواب میگفتن صدوچهل تومن پول بلیط شلمچه بده تا ببریمت و شهرتون پیادتون کنیم! تازه یک خانمه میگفت من رفتم تاکسی ترمینال که هرهفته پونزده تومن میدم و سوار میشم را سوار بشم که گفت سی و پنج تومن میگیرم و میبرم! یعنی سرگردنه که میگن ، واقعا ترمینال بود !تا بالاخره یکی از شهرهای نزدیک بما اتوبوسش با گرفتن کرایه اون شهر قبول کرد سوار کنه ما را ! حالا سوار شدیم ، آقاهه لم داده تو صندلی تنهایی ! اون یکی آقاهه هم خودش را زده به خواب اونم صندلی اونم تنهایی !

رو کردم به این یکی که لم داده و با لبخند ملیح نگاه می کرد و گفتم شما لطفا بلند شید و کنار این آقا بشینید تا ما اونجا بشینیم! مترو هم یکعالم پله رفته بودم و پیاده روی طولانی بعدش و ایستادن طولانی مدت هم کاری کرده بود که کمرم از شدت درد دهن باز کرده بود و اصلا اعصاب درستی نداشتم! حالا این با لبخند گفت نه نشستم ! بعدم پیشنهاد داد ، یکی از شما کنار من و یکی کنار اون آقا بشینه ! یعنی بعد پیشنهادش اینکه نپریدم تمام موهاش را بکنم و بزارم کف دستش ، فقط بخاطر آبجی کوچیکه بود ! با عصبانیتی که از درد و از پیشنهاد گاوانش بود ، بهش گفتم بلند شو ببینم ! بیا بشین اینجا !

آبجی کوچیکه هم با چشمهایی گرد شده من را کشید عقب و گفت بانو! گفتم زبون آدم نمیفهمه و نگاهی عصبانی بهش انداختم که پاشد و رفت روی صندلی مورد نظر نشست ! این وسط جلویی ما نیشش کامل باز بود توی تمام مدت مکالمه ! که تا اومدم بشینم دست برقضا ، دستم خورد به کلش و اومدم بالای صندلی را بگیرم تا برم داخل و بشینم ، دستم موند رو موهاش و موهاش کشیده شد ! البت که حقش بود و نیشش هم بسته شد :))))))

اون مرد اولی هم هرچی برگشت نگاه کرد جز نگاه  غضب آلود چیزی نصیبش نشد ! موقع پیاده شدن آبجی کوچیکه بهش گفت ببخشید ! اونم گفت وظیفم بود ! منم تو دلم گفتم واقعا و پیاده شدم!

من اعتراف میکنم که هیچوقت کنترلی روی خشمم نداشتم !دیرعصبانی میشم ، ولی وقتی بشم ، طرفم میتونه مطمین باشه حتی از لحاظ جانی هم من میتونم خطرناک باشم براش ! اما شما یاد بگیرید خشمتون را کنترل کنید ، آفرین.

پرتوقع

پرتوقعی درد بدیست، ولی نمیدانم چرا توقعم زیاد است!!!!

در لحظه زندگی کن!

آدم باید از لحظه هاش استفاده کنه ، حتی اگر بعدش تلخی باشه.

برای  یک آزمایش فیزیک رفتیم توی بیابون تا فیلم پرتاب موشک را بگیریم. بار اول همه ساکت و دو نفر با گوشی زوم کرده رو موشک دستی داشتن فیلم میگرفتن که فیلم را بعد بزاریم روی گروهشون و نمرش را بگیره دانش آموز محترم . حالا هیچکدومم امید نداشتیم که موشک بره بالا، یک مرتبه موشک ویژ به سمت بالا حرکت کرد و یک مشت آدم که از شدت هیجان جیغ زدن و فیلم خراب شد:)))نتیجه پونزده بار فیلم برداری،آخرش با میکس درست شد و رفت. تزریق هیجان بودکلا اینکار، امتحانش کنید، باحاله.

برگشتیم من باز مشکل داشتم و درد و...خلاصه که ولی حسابی دوساعت قبلش خوش گذشته بود و کمک به هضم خیلی چیزها میکرد. همون موقع گفتم آدم باید درلحظه زندگی کنه،مثلا الان که میتونی صدای کسی که دوسش داری و چهرش را میتونی ببینی لذت ببر، چون آینده هیچ تضمینی براش نیست.توی لحظه زندگی کنید و شادی را حتی اگر کم بود با تمام وجود بچسبید.ایامتون به کام باشه.

چرا پاک کردم

یکی از دوستان گفت چرا مینویسی که پاک کنی، چون نیاز دارم تو اون لحظه خالی بشم و با کسی حرف بزنم، ولی بعدترکه برمیگردم میبینم نوشتم پر از یاسه و دلسردی میاره پس حذفش میکنم تا فضا سرد نشه.

بهمین دلیل چندتا پست قبلی حذف شد و مرسی از نظرپرانرژیتون دوست جدیدم خانم یا اقای کوریون عزیز