دیروز نوشت!

رفته بودم یک اداره بیمه ای ! بعد یکبار دیگه هم رفته بودم ، ولی از بس خانومه کند بود و یکهو سیستمشون قطع شده بود و منم عجله داشتم ، کارم انجام نشده بود ! این شد که مجبور شدم برای بار دوم مزاحم اون ادارهه بشم من تو صف بودم با یک مشت آقایون سبیل کلفت ! که چون تنها خانوم جمعشون من بودم و دور ازشون می ایستادم هعیییییییی خواستن نوبت منو بگیرن ! آخرش که نوبت من شد ، یکسری فتوکپی کم داشتم. مدارکم را گذاشتم پیش خانومه ، رفتم فتو را بگیرم و وقتی برگشتم چشمتون روز بد نبینه!

اگر اونا از این سبیل مد روزی ها بودن ! اینا که رسما سبیل دوره قاجاری داشتن ! چهارشونه ! همه با هم آشنا ! هفت تا جلوی باجه ! منم مثل بچه های مظلوم ته صفشون ! هعیم بهشون اضافه میشد ! خانومه منو از پشت شیشه دید ، صدام کرد ! حالا من از اینا میترسیدم ! یکهو برام معبر باز کردن از بینشون رد شدم و رفتم جلو ! پشت سرم که دوباره جمع شدن ، اشهدمو خوندم از ترسمبعد خانومه عکس میخواست ، من ده سال پیش کربلا رفتم ، یک عکس گذرنامه ، همون موقع گرفته بودم که هرکسی ببینه سکته میکنه از بس عکس افتضاحیه

منم که عکس جدید نداشتم ، یکدونه از همونها را داشتم درمیاوردم از توی کاور بدم خانومه که دیدم آقاهه سبیل قاجاری از بناگوش در رفته بغل دستم ، یک نگاه بمن میکنه ، یک نگاه به عکسهمن که فقط سعی میکردم نخندم بنده خدا وحشت کرده بود، خیلی باحال بود ، چون قشنگ بعد دیدن عکسه فاصله گرفت. فکر کنم اگر از اول نشون میدادم ، نیازی به توی صف ایستادن نداشتم. اصا اطاق خلوت میشد

از این عکسها داشته باشید خوبه ها

اینم یک انشای دیگه از دیروز نوشتهای من

دیروز نوشت!

دیشب خواهرجان عروس را بردم تا کادو بخرم ! رفتن به فروشگاه همان و من که از بین قفسه های خوراکی باید به زور بیرونم میاوردن همان تازه به زور منو از اونجا با تهدید و ارعاب کشیده بیرون ، چشمم خورده به غرفه های لوازم التحریر ! با چنان عشقی به مداد رنگی های مدل به مدل ، که هرکدوم  بسته اش بزرگتر بود،   بیشتر مورد علاقه ام بود ، دست میکشم که آخر یک بسته خیلی بزرگش را برداشته میزاره توی سبد میگه رضایت میدی بریم میگم نه اون دفترچه های جلد پارچه ایش را ببین چه خوشگلن یکدونه برداشته میگه ، دیگه دیدم جدا بدردم نمیخوره ، غیر از دفترچه ، مداد رنگی را گذاشتم سرجاش و رضایت به رفتن دادمولی دلم تو اون دوتا غرفه جاموند

به دیدار من اگر می آیید با خوراکی و لوازم التحریر های جدید و خوشگل بیایید

آخرشم کادو نخریدم

عنوان را دزد برد .

خواهرجان تازه عروس ، دو روز بعد از عقد سرمایی خورد وحشتناک صدالبته که من قبلش سرما خورده بودم بعد فرداش داماد سرما خورده بود اینقدر که کارش به رختخواب کشید. بعد یکم داشت بهتر میشد.چون خواهرجان بهش گفته بود، بمونه خونه استراحت کنه و خوب بشه ، بعدا بیاد ! که دل تازه داماد کار دستش داد ، اومد ! اینبار خودش و خواهر تازه عروس باهم افتادن تو رختخوابما به ضرب و زوری خواهر تازه عروس را خوب کردیم ! ولی داماد خوب نشد ! بعد اصلا آدم استراحت به این زودی نیست ! دوباره تا دو روز گذشت ، بی طاقت اومد که بعلهههههههههههه خواهر تازه عروس را مریض کردبخواهرم میگم ، این دور تسلسل را شما تا آخر زمستون بریدامیخنده و میگه دلت میاد به شوشو من چیزی بگیگفتم یکم رو دل های عزیزتون کار کنید ، خوب بشید ، بعد راه بیوفتید دل تنگی کنید ، والا ! ما چه گناهی کردیم

-----------------------

تولد سه تا عزیز دلم توی این ماه بود!یکیشون فرداست ، یکیشون چند روز دیگه. برای هرسه تاشون از خدا آرزوی بهترین ها را میکنم

---------------------------------

(عنوان نمیدونستم چی بنویسم ، از خودم چیز جدید در کردم)

هنوزم اعصاب ندارم!

در راستای بداخلاقی هام ! امروز یک روز بسی مزخرف کاری را گذروندم !یک بنده خدایی را خیلی دعوا کردم ، عذاب وجدان اونم گرفتم! البته میدونم مقصر منم ، ولی نمیتونم منت کشی کنم

دیشب که بدلم برات شده بود ، یک پیام مهم از یک آدم مهم توی زندگیم دارم را نتونستم بیام ببینم ، چون رختخواب نشین بودم !امروز دیدم.الان از دست خودم بسی بسیار عصبانیم که چرا دیروز نیومدم از تو رختخواب بیرون و به صدای دلم گوش ندادم

هیچی دیگه الان اصلا اعصاب ندارم

من اینروزها اعصاب ندارم!

اینروزها بی نهایت بداخلاقم! کلمه اول به دوم نرسیده ، عصبانی میشم و بهم میریزم! هرچی فکر منفی و بد توی ذهنمه !

همه آدمهای دنیا غیر از یکی گناهکارند ! همه بهم میگن پرخاشگر شدی ! نمیدونم چرا اعصاب ندارم. گاهی از ته دلم یکجا میخوام که برم اینقدر فریاد بشکم که آروم بشم. حنجره ام بگیره و بگم آخیش ! خالی شدم