طلب صبر برای بازماندگان حادثه های حج امسال!

واقعا از ته دل تسلیت میگم به بازماندگان حاجی هایی که حالا به جای برنامه استقبال از حاجیشون ، باید به استقبال جسدشون برن.خدا اونها را رحمت کنه و صبر بده به چشم انتظارهایی که حالا به جای دیدن روی خندان حاجیشون ، باید با یک جسد سر کنند و براش مجلس ختم بگیرند به جای مجلس شادی.

توی محیط های مجازی ، متاسفانه شاهد برخی عکس العمل های نسبتا زشتی بودم .مثلا برخی نوشتن : " حقشونه " یا " خدا سزای آدمهای دو رو  را داد. " جدا این اظهار نظرها بقدری زشته که آدم خجالت میکشه.

برچه اساسی این حرف  را میزنید؟! بخصوص اونهایی که بار اولشون بود و برای انجام تکلیف الهی که واجب الحج بودن رفتن ، کی میگه حقشون بود؟! یا از سر دورویی رفتن و حالا پاسخ دورویی هاشون را به این شکل گرفتن؟! یعنی اونهایی که زنده موندن به قطع و یقین مومن حقیقی هستن؟! مگه شما نعوذبالله خدایی که حکم قطعی به دورو بودن صادر میکنید؟! یا شما با چه روحیه ای بزرگ شدید که اینقدر راحت میگید حقشون بود و سریع تبدیل میکنید این حادثه را به جک و بر سر این مسئله می خندید!

حتی لازم نیست مسلمان باشی ، کمی انسان که باشی باید از مردن این آدمها ناراحت بشی ، فقط کمی انسانیت لازمه ! همین !

یک درصد فکر کن به همه اون آدمهایی که چشم انتظار عزیزشون نشستن و حالا باید تو لیست اسامی داغدیده ها یک اسم ببینن و بعد به انتظار رسیدن یک جنازه باشن ! یکم منصفانه نگاه کنیم و یکم فقط یکم احساس داشته باشیم و خودمون را جای اونهایی که با اشتیاق زیاد رفتن و اونهایی که منتظرشون نشستن بزاریم ، قلبمون برای اندکی هم شده میسوزه.

اگر متنم کمی تند بود عذرمیخوام. ولی حقیقتا شنیدن برخی واکنش ها سنگین بود.خیلی سنگین و در عین حال زشت ! حداقل برای من زشت بود و غیرقابل تحمل.

بازم تسلیت میگم و از خدا برای بازمانده هاشون طلب صبر میکنم.

استرس

نمیدونم چرا همیشه نسبت به دوتا زمان استرس شدید دارم ! حتی اگر اونزمان ها اصلا ربطی توی زندگی من نداشته باشن !

یکیش اول مهر و روز بازگشایی مدارسه ! و دومیش ایام امتحانات ! یعنی در این دو زمان من بی نهایت استرس دارم و اصلا حالم خوب نیست ! شما راهکار ندارید بمن بدین؟!

کارآگاه بازی من!

برای خواهرم خواستگار اومده بود . رفتیم مثلا تحقیقات و ببینیم چه شکلیه ! خواهرونه رفتیم تا دم مغازه آقاهه! حالا من نگاهش کردم ، اون یکی هم دیده ، اصل کاری ندیده و نیششم پنجاه متر بازه ! بهش میگم تابلو نخند ، فهمید ! باز میخنده و میگه نمیتونم هیجان زدم !

آخرش فرستادمش با اون یکی خواهرم تو مغازه که به بهانه پرسیدن قیمت یک جنسی ،  طرف را ببینه ! اومده بیرون میگه نتونستم ببینمش! اینقدر تابلو بودن که فکر کنم خود خواستگارهم فهمید!

تازه فکر کنم  ، فکر میکرد من که بیرون ایستادم همون دخترم که اومده خواستگاری ! چون بجای نگاه به اون دوتا حواسش بمن بود که پشت شیشه ایستاده بودم ! بعدش رفتیم اونطرف خیابون سوار ماشین بشیم ، دیدیم اومده بیرون مغازه و داره اطراف را نگاه میکنه ، فهمیدیم فهمیدهدر هر صورت من که کاملا ردش کردم و به خواهرم گفتم بدرد نمیخوره ! این چی بود یک همچین خواهر ی هستم من

همین این گزارش مبسوطی بود از کارآگاه بازی دیروز من

سلام

بالاخره از بلاگفا دل کندم و اومدم خونه جدید با اسمی جدید