کیک خیس

از غصه خوردن خوشم نمیاد ! پس فضا را برای خودم عوض میکنم. دیشب به همین مناسبت کیک خیس پختم  زیادی خیس شد ! دستورالعملش جدید بود ، اصلا خوب در نیومد ، زیادی شیرین شد ، اصلا پف نکرد و مایعی که روش باید میدادم زیاد بود و یکم شبیه حلوا کرد کیکم را تازه چون روغن سادمون تموم شده بود ، روغن ارده مجبور شدم به مایعم اضافه کنم که همه میگفتن چرا یک بویی میده ، همین دیگه ! دیگه برا تعریف چیزی ندارم بگم ، پس تا بعد

روضه!

امروز روضه خونه پسرعمم رفتیم، من واقعا برای رفتن به چنین جاهایی حوصله ندارم، علی ایها الحال بخاطر نذر مامان رفتم. خانمی که صحبت میکرد ، من نمیدونم مخاطبینش را چی فرض کرده بود که یکسره چرت و پرت گفت، بقدری که آخراش بقول خواهرم میخواستم برم از شارژ بکشمش:|| تا تموم شد ، اشاره کردم بریم، اصلا اعصابمو بهم ریخت. بعضی ها باید قبول کنن بدرد یک کاری نمیخورن و بقبه را دور از جون خر و نفهم فرض نکنن. نمونش همین خانم...

خدا را شکر

به توصیه پزشکم برای مشاوره رفتم فوق تخصص تهران!نزدیک به دوساعت و ربع بدون اغراق توی مطب نشستیم، وقتی رفتم داخل ، برعکس پزشک خودم اصلا چیزی را پنهان نکرد و خیلی صریح و عریان حقیقت بیماریم را گفت و سونوی بعدیم را که تخصصی تر میشه ، گفت چندماه دیگه باید تهران انجام بدم. اصلا باورم نمیشد جلوی یک غریبه گریه کنم، ولی بقدری از نظر روحی بهم ریختم که اشکم جلوی دکتر دراومد.

برگشتن تو ماشین سرمو از پنجره کردم بیرون و تا برسیم گریه کردم و گفتم خدایا بازم شکرت ، ولی کاش یکم فکر منم میکردی ، من اینهمه ها تحمل ندارم، مامان متوجه شدن ولی تصمیم گرفتن  به روی خودشون نیارن، چون از مطب به اینطرف بهشون گفتم نمیخوام همه بدونن دکتر چی گفته ، سانسور شده میگید براشون، و به این ترتیب فقط من و مامان همه چیز را میدونیم.

خوشی این چند روزم همش یکهو دیشب از دماغم در اومد، ولی بازم شکر. همه جا هوامو داشت، مطمینم بازم داره، خدایا هزارمرتبه شکر

ایشالا مریض نشین هیچوقت!

تور سونوگرافی  یابی به امروز صبح هم کشیده شد!!! نه که سونوگرافی نباشه، نه بود ، ولی بخاطر تاریخ بیمه قبول نمیکردن انجام بدن و اذیت میکردن. تازه مورد دکتر سونو که مرد بود هم یک بخش قضیه بود:(( بالاخره برگشتیم خونه و با صدتا تلفن یکجا پیدا کردم که درست شد و رفتم!

من نمیدونم شما سونو انجام دادین یا نه ، ولی اگر انجام ندادین میگم که در حد انفجار باید دستشویی داشته باشید. من که بقدری آب خوردم و دستشویی لازم نبودم که سوژه ملت شده بودم، چون همه با دوتا لیوان آب ، وای وایشون به راه بود، من با دوتا بطری آب معدنی با حسرت به اونها نگاه میکردم و برای اولین بار تو این مورد حسودی به بقیه میکردم! از چشام داشت آب میزد بیرون ،حالت تهوع گرفته بودم ولی بی فایده بود. آخرین نفر نوبت من بود که دکتر نامرد وسیلش را فشار میاورد رو شکم من و من فقط خودمو نگه داشته بودم که منفجر نشم، بابت همینم کلی دعوام کرد، باید مجبورش میکردم این حجم آب را بخوره تا بفهمه:))))

.........................

صبح باید میرفتم اداره مرکزی برای کاری پیش یکی از آقایون کارمند! تاکید زیاد کرده بودن اخلاق نداره ها ، مراقب باش! قبلش هم حتما زنگ بزن و ازش وقت بگیر!منم پشت در ساختمون زنگ زدم و گفتم آقا هستی من دارم میام!خیلی خوب برخورد کرد وگفت من فلان اتاقم شما تشریف بیارید. آقا ما رفتیم بعد از رد کردن هفت خوان رستم نگهبانی، تو  که یک ساختمان دایره ای شکل دیدم با بدون اغراق بیش از ۷۰ تا اتاق!سالن تاریک،تابلوها کوچولو واز اونجا که کوری بد دردیه ، من میرفتم تا تابلوها و میچسبیدم بهشون و میخوندم! و باز از اونجا که درساختمان مرکزی شما هیچ خانمی مشاهده نمیکنید، آقایون طوری نگاه میکردن انگار موجود فضایی دیدن!آخرشم بیستمین اتاق خسته شدم و گفتم جهنم ضرر میپرسم!دست برقضا تابلوشم نخوندم و فقط کله مبارک را کردم داخل اتاق و گفتم آقای فلانی که نگو اتاق خودش بود و غش کرده بود از خنده که چه موجود گیجی رویروش ایستاده!بماند که سر اون مسیله ای که بنده رفته بودم ،چقدر خنگ بازی درآوردم که با روحیه ای شادان با من خداحافظی میکرد و یکی دوتا از همکاران فضولش هم خودشون را انداختن تو اتاق تا بفهمن چه خبره!

بعنوان حسن ختام این نوشته میگم، خدا ابشالا هیچ کسی را گرفتار این دکترها نکنه، بلند بگو آمیننننن!

امروز نوشت

دلم میخواست امروز را برم بهشت دوست داشتنیم، ولی مامان حال نداشتن و نمیشد. تصمیم گرفتم برم شهر گردی و کشف مکانهای نرفته که یادم افتاد وایییی طبق فرمان دکتر بنده امروز سونو دارم!هر بیمارستانی که سر زدم قسمت سونو تعطیل بود و همه با لبخند ژکوند گفتن فردا انشالا !

حالا من هیچی، ولی اگر یک مریض نیاز فوری داشته باشه، نباید یکی پیدا بشه که اینکار را انجام بده!تقریبا تمام شهر را گشتم و بی فایده! بخواهرم گفتم تور شهر گردی تبدیل شد به تور دنبال سونوگرافی گردی:)))کلی خندیده و میگه همش تقصیر توست که حکایت حسنی به مکتب نمیرفت، وقتی میرفت جمعه میرفتی:))

................................

داییم را دوست دارم ، ولی از خانم داییم خوشم نمیاد! از اون دسته آدمهاست که بهتره باهاش زیاد طرف بحث نشی، چون اول و آخر سر عقیده خودشه و فقط خودتو مسخره کردی! امشب اومدن خونمون، تمام مدت با لبخند زل زدم بهش و لام تا کامی حرف نزدم، آخراشم خسته شدم و خمیازم دراومد. مسلما اگر بخاطر مادر نبود، اصلا از دراتاق بیرون نمیومدم!تازگی تحملم خیلی کم شده !

نمونش پنج شنبه جلسه داشتیم و من از اون روزی که از اون همکارم حرف بد شنیدم و بدلم موند، اصلا سعی میکنم با اون خانم همکلامم نشم. تهش یک سلام و والسلام!

توی جلسه ، مدیر جلسه یکی دیگه بود که ایشون مدیریت را دست کرفتن و دوسه تا متلک آبدلر در مقابل نظریات بقیه انداخت و تمام مدت درحالی که بخاطر کمبود جا ، کیفم را تو بغلم گرفته بودم، خمار خواب ، فقط دلم میخواست بخوابم! و عملا تو چرت بودک توی جلسه .هرچی متلک بمن انداخت که یک حرفی بزنم ، پاسخش سکوت مطلقم بود که اصلا نشکوندم!از حرص زیادش هم آخر نتونست جلو خودش را بگیره و گفت خانم بانو خیلی خسیسن و ترسیدن بقیه از نظریاتشون استفاده کنن . همه لبخندی زدن که باز نگاه خمار غرق خوابی بهش انداختم و بی محل کیفمو دستم گرفتم و به همه گفتم خدانگهدارتون و زدم بیرون، که البته با هوای بیرون اونهمه خماری خواب هم پرید.

من آدم عقده ای نیستم، تا جایی که بتونم بدل نمیگیرم و راحت از دلم بیرون میکنم، ولی وای بوقتی که کسی محق نباشه و بخودش حق بده ، اونوقت هیچ زمانی نمیتونم دلمو باهاش صاف کنم و ببخشمش. در مورد این خانمم همینطوره ، من هیچوقت لحن پر از حق به جانبیش را که مثلا برای صلح اقدام کرده بود یادم نمیره و ترجیح میدم نه من اون را ببینم و نه اون منو. کاملا خنثی از بغل هم رد بشیم و بریم!ولی ول کن نمیشه:(